استخر کلمات
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ
بیهوا و خوابآلو، پا گذاشتم وسط دریاچهای که کولر درست کرده بود! از آنجایی که مهندس محترم جایی برای جیش کولر گازی تعبیه نکرده، اگر حواست مثل من و همسرم پرت باشد برای سومین بار خانه را آب میگیرد! چشمم افتاد به کیف بابایی که روی زمین بود، سریع برش داشتم؛ برادران کارامازوف را خواباندم روی کانتر که بعد از شنا آفتاب بگیرند. باقی چیزها را هم پهن کردم روی زمین؛ دفتر دستنوشتههایش، پرینتی از مجموعه داستانش، یک عالمه برگه مربوط به بانک و... دفترچههای بیمه و شناسنامه :|
رفتم بیدارش کردم و گفتم بیا آبارو جمع کنیم. مبل را کنار کشید، تشت آوردم و اسفنج، آبها را از روی سرامیک جمع کرد و ریخت توی تشت. تیشرتش را که حالا تبدیلش کردهام به کهنه با نیش باز دادم دستش تا مابقی ماجرا را هم خشک کند. گفت تیشرت محبوبم، گفتم دیگه کهنه شده بود، خیلییی پوشیدیش، با این میدیدمت حالم بد میشد. گفتم ناراحت دفترتم با ...؛ اسم مجموعه داستانش را گفتم، گفت عب نداره توش بارون اومد! گفتم میتونی داستان همینو بنویسی! داستان شناور شدن کیفت. گفت ینی نویسندهها میگوزن میرن مینویسن؟ گفتم آره دیگه :)) نگاهی به شناسنامهاش کردم که تقریبا از ریخت افتاده و همهی رنگهایش قاطی شدند. ورق زدم و صفحهی بعد را نگاه کردم و گفتم خاک به سرم پاک نشه؟! شیطانی خندید و گفت عه! بده ببینم میتونم پاکش کنم؟!
هر روز یک کار نظافتی میکنم؛ شستن ملحفهها، مرتب کردن کمد و کشوها... امروز میخواهم یخچال را بتکانم؛ سه چهار ماهی میشود، خانه تبدیل به مستراح شده! یکی از دوستان که پارسال باردار بود میگفت من تو مدتی که باردار بودم دو سه بار کارگر آوردم خونه رو تمیز کنه. من تا الان کارگر نگرفتهام. فکر نمیکنم بتوانم. حالم بد میشود. نمیتوانم ببینم. مادرم میگوید خلیا. خب اونم داره کار میکنه، شغلشه. اما من نمیتوانم ببینم کسی از سر اجبار بیاد خانهی مرا تمیز کند. نمیدانم وقتی او کار میکند دست و پایم را کجا بگذارم؟ معذبم. البته بعید نیست در آینده بنا به شرایطی من هم از این امکان استفاده کنم اما فعلا که سرم خلوتتر است و حالم بهتر ترجیح میدهم خودم نظافت کنم.
عرض کنم که آقای بابایی چند وقتیست خیلی تنبل شده؛ یعنی تقریبا از اول رمضان. دیشب گفتم به نظرت غر زدن روت نتیجه میده؟! گفت فک نکنم! گفتم یه کاری کن حالت بهتر شه. گفت مثلا برم سفر؟ گفتم میری هم برو فقط بعدش سرحال باش لطفا و نگو دچار افسردگی بعد از سفر شدم که اون موقع میزنم تو دهنت! واقعا غر زدن دردی را دوا میکند؟ من که حوصله ندارم بیش از یک بار بگویم آشغالا رو ببر یا فلان چیز تموم شده بخر. واقعا حس همچین کاری را ندارم و ترجیح میدهم آشغالها بگندند یا فلان چیز را نداشته باشیم.
دستم را از توی دستش بیرون میکشم و میگویم جیش دارم! میشه صحنه رو همینطوری نگه داری تا برگردم؟! میخندد. برمیگردم و دست سردم را که تازه شستم، تو دستش جا میدهم و چشمهایم را میبندم که بخوابم. دست تو و دل من هردو گرمند...
- ۹۴/۰۴/۱۵
دل هر دوتون همیشه گرم