یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

نوشتن بعد از مدت‌ها ترس دارد؛ همه‌مان تجربه‌اش کرده‌ایم. خصوصا برای منی که معتاد به نوشتن بودم. الان هم حرفی برای گفتن نداشتم‌. کیسه‌ی حرف‌هایم گم شده! اما دلم همیشه برای نوشتن تنگ است. برای وقت‌هایی که می‌توانستم بی‌دغدغه، ذهنم را روی صفحه سفید خالی کنم.

نمی‌دانم خوبم یا بد؛ شاید هم دیگر نه خوبی مانده و نه بد. شاید باید خودم را، خود جدیدم را بیابم، خودی که نمی‌شناسمش بیش از پیش.

خودی که خیلی وقت‌ها، مات و متحیر است، خیلی وقت‌ها بی‌تفاوت، خیلی وقت‌ها کور و کر و گنگ...

گاه خالی از هر شعله‌ی کوچکی در درون و گاه دل‌گرم. 

شاید این شکل و شمایلِ پایان دهه‌ی سوم زندگیست و نشانه‌ی آن است که آرام‌آرام  چهل سالگی نمایان خواهد شد.

بچه که بودم فکر می‌‌کردم چهل یعنی بزرگ. یعنی مامان بابا. 

 

حالا که سرم خالی از سودای هست و نیست شده؛ داشته‌ها و نداشته‌ها آمده‌اند و رفته‌اند و برخی‌شان مانده‌اند، حالا که عطش پنهان است، من دارم می‌شوم همان چهل. همان چهلی که دورِ دور بود.

چقدر معنی کلمات به هم نزدیک شده و اهمیت همه‌شان یکسان. چقدر شهر خالی و کوچه خالی و خانه خالی!

 

 

  • یاسی ترین