ما با هم زندگی کردیم
فکر میکنم سال ۹۲ بود. نمیدانم که این هزار توی فضای مجازی چطور ما را به هم وصل کرد. همه چیز میتواند بر حسب اتفاق باشد و حالا بعد از ده سال در یکی از بهترین شبهای زندگیش کنار هم بودیم. واقعی! این همه سال. واقعا عجیب است.
دوستیهای مجازی واقعا شگفتانگیزند؛ نزدیکیِ قلبها، فاصلههای واقعی را از بین میبرد. همه چیز از پشت گوشی اتفاق میافتد و میشویم نزدیکترین آدم به هم.
رازهای هم را میدانیم، با هم غمگین و شاد میشویم، مضطرب و هیجانزده، منتظر و ناامید، امیدوار و دلواپس، برنده یا بازنده، درمانده یا در اوج...
با هم بزرگ میشویم، درس میخوانیم، دفاع میکنیم، عاشق میشویم، جدا میشویم، ازدواج میکنیم، بچهدار میشویم، مسافرت میرویم، تولد میگیریم، مریض میشویم... غذا میپزیم، خرید میرویم و...
با هم زندگی میکنیم.
به همین خاطر شب عروسی یاسی برای من، شبیهترین اتفاق به اتفاقات شاد و سرمستانهی خودم بود.
پینوشت: کنترل گیسو توی عروسی از سختترین کارهای دنیا بود؛ اما من یک قهرمانم که هیچ ظرفی شکسته نشد، بچهم زیر دست و پا نبود، فیلم عروسیشونو خراب نکردیم، جایی هم آتیش نزدیم. خلاف سنگینمون خوردن بیرویه خیار و لیسیدن نمکدون بود :))
پینوشت ۲: تنها عکس قابل انتشار
- ۰۲/۰۴/۰۴
قدرت فضای مجازی همینه
یه کسایی که خیلی دورن میتونن نزدیک ترینت بشن و برعکس