یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

یک چیزهایی از ماه قبل یادم میاد؛ نمی‌دونم شاید هم ماه قبل‌ترش، تمام روزهای گذشته، که حس می‌کردم این من نیستم، حتی نمی‌دونم اون کسی که هست کیه؟ انگار تمام اتصالاتم به دنیایی که تعاریفش برام آشنا و نزدیک بود قطع شده و تنها چند نشانه کوچک مثل سوسوی چراغی دور از محله‌ای ناآشنا، دست‌هامو می‌گرفت و می‌گفت زانو نزن! بایست! این تویی... 

نبودم؟ بودم؟ نیستم؟ هستم؟

داد می‌زدم، 

تحمل نداشتم، تحمل کوچک‌ترین صدا، حرف، محرک و...

و کودکی اونها، پره از صدا، پره از حرف، پره از سوال، هیجان، تجربه، حرکت...

من زور زدم بایستم اما نمیشد.

من خسته بودم، 

از همه‌چیز،

هیچ‌چیز متوقف نمیشد، هیچ‌چیز مجال نمی‌داد... حتی ثانیه‌ای.

زمان منتظر من نبود و نیست.

مرخصی در کار نیست.

 

چاره‌ای نیست دوباره رفتیم سراغ اون سفیدا و سبزا و صورتیای ریز، که با آب قورتشون می‌دیم میرن پایین.

انیمیشن اینساید‌اوت رو احتمالا دیده باشید، یه وقتا غم، کنترلو دست می‌گیره و تمام جزیره‌ها یکی بعد از اون یکی فرو می‌ریزه.

اون سفیده، مثل اسلحه‌ی فریزکننده‌س. یعنی با اولین شلیکش، منو متوقف کرد. دادامو، حرصامو، تحمل ناپذیریمو. دیگه کسی امحا و احشامو نمی‌جوید، با اسکپ‌زن دل و روده و قلب و شش‌هامو مثل بستنی نمی‌کَند بذاره تو کاسه. دکمه‌ی خاموش رو زد. تا من دراز بکشم رو مبل، لَخت، بی‌وزن، آرام. من شدم فقط یک دهان که وقتی دخترا می‌گن مامان بگم جانم.

سروتونین‌ها ساخته شوند و سطل سطل ریخته بشند روی مغزم، تا اهمیت «چیزها» آنقدر کم بشه که فقط بشن «چیزها».

هنوز هم نمی‌دونم کجام، چیکار می‌کنم و چی می‌خوام؛ چون حقیقتا چیزی نمی‌خوام! 

آرزویی ندارم، هدفی ندارم، شوقی ندارم، چیزی به وجدم نمیاره... اما خب آسیبم برای بچه‌ها از بین رفته احتمالا.

دلم کنار هیچ‌چیزِ این دنیا آرام نمی‌گیره و البته خب به استثنای بچه‌ها. اونها حسابشون جداست.

دلم از دنیا سیره، گفته بودم بهت محبوبم ولی تو باور نکردی...

  • یاسی ترین

تو آن فراموش‌شده‌ای که وقت شنیدن موسیقی، قلبم را گرم می‌کنی.

به وقت تماشای آسمان، وقتی دلش از هجوم جاده شکافته می‌شود. 

به وقت انتظار میان بخار چای و نگاه.

به وقت تنهایی انگشتانم،

به وقت شب‌های خالی، 

به وقت پوچی لحظات...

تو آن فراموش‌شده‌ای...

 

 

ای الهه‌ی ناز، 

این غم جانگداز ز خاطرم نرود با فراموشی...

  • یاسی ترین

زندگی سلام!

بیستم آذرِ پاییز قشنگم سلام! 

من اینجا، میان میلیاردها موجود زنده؛ آدم‌هایی که مثل مورچه‌ها در تکاپوی یافتن آذوقه‌ی زمستان، در هم می‌لولند و مورچه‌هایی که در صف‌های نامنظم خود، خرده‌ نانی به دندان می‌برند، میان حرکت سریع جنبنده‌هایِ تنها کره‌ی میزبان زنده‌ها، زنده‌ام.

صدایم همچون نجوای محزون باران میان شاخه‌های برگ‌ریخته‌ی چنارهای ولی‌عصر و نگاهم، وام‌‌دارِ تابش خورشید کم‌جان ظهر. تنم، تنیده در خویشتن و آرمیده میان طعم تیز و بُرَنده‌ی خون و قلبم... پاره‌های ستاره‌ای که از هم‌آغوشیِ دست‌نیافتنی‌ترین شهاب‌سنگ کهکشان بازگشته است؛ گرم، سرخ و پاشیده چُنان سکه‌های کوچکی که بر سر نوعروسی فرود آمده.

زندگی سلام!

صبح سلام، آغاز سلام، ادامه سلام...

سلام بر سلام که هر بار می‌آید و می‌گشاید و می‌تراود و ذره‌هایم را در دنیای کوچکِ پنهانِ میان دو دست لرزانش کنار هم می‌چیند تا دمی، سازِ بی‌بدیل هستی‌اش را بنوازد...

  • یاسی ترین

 

آذر، موهای قرمزش را شانه می‌کرد. انتهای گیسوی بلندش رسیده بود به آغوش البرز. و کودکان پاییز، سوار بر پیچ و تابِ موج سرخگون موهایش، دست‌های کوچکشان را به گردن مادر آویخته بودند. و دهان‌های گرسنه در طلب نوشیدن حیات، سینه‌ی گرم و سرشاری را جستجو می‌کرد. 

دستم را گذاشته بودم روی شکم برآمده‌ام، تپش‌های قلب سیب مهربان، کف دستم را نوازش می‌کرد.

چشم‌های تَرم را گشودم، جان رفته‌ام را از میان پاهای لرزانم و جان جانانم را روی سینه‌ی بی‌تابم تماشا کردم.

دانه‌های انار را توی کاسه‌ی آبی سفالی ریختم، برف مثل کاغذ رنگی‌های به هوا پاشیده‌ی جشن‌های تولد کودکی، با متانت پا بر زمین می‌گذاشت. صدای نازک و بی‌پناهش همچون کشیده شدن آرشه‌ی ویولون، نوای غم‌ناک سرنوشتم را روی قلبم می‌کشید.

کسی یا کسانی از دل تاریک‌ترین تاریکی‌های شب با ظریف‌ترین صدای دنیا صدایم می‌زدند: مامان... مامان...

و من بهت‌زده از این همه بودن، بر خودم می‌لرزیدم؛ من کوه، من زمین، من هوا، من آسمان، من درخت، من خاک، من ابر، من خورشید، من دنیا، من گیسوان مواج و سرخ آذر بودم.

  • یاسی ترین