یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

چشم‌هایم را بستم، دلم می‌خواهد در اندک فرصتی که گیسو غرق در خواب نیمروز است، به بدنم و فکرم استراحت دهم. چشم‌هایم که کمی گرم شد، خودم را دیدم که روی تخته سنگی کنار دریا نشسته‌ام. حجم زیادی از هوای مرطوب، دماغم را پرکرد. هوس کردم پای برهنه روی ماسه‌های گرم راه بروم. بعد برسم به ماسه‌های خیس، بعد کم‌کم برخورد موج‌ها را حس کنم؛ هر بار که آمد سعی کنم حدس بزنم تا کجای پاهایم را در خود می‌گیرد. آن‌قدر همان‌جا بایستم تا آب هر بار که آمد و رفت، کمی از شن‌های زیر پایم را بدزدد... دلم هوسِ کمی لرز از سردی آب‌ دارد... 

چشم‌هایم را می‌بندم...

  • یاسی ترین

من تو را دوست داشته بودم؛ سال‌ها.

من از دوست داشتن تو، رنج کشیدم، سال‌ها.

من از رنجی که کشیدم، تنهاترین زن کهکشان شدم.

من، تارهای نازک اتصال را گره‌های ریز زدم، من طناب‌های پوسیده را ترمیم کردم. 

من، این منِ نابلدِ بیست و دو ساله، این منِ پر از تشویشِ بیست و شش ساله، این منِ افسرده‌ی بیست و نه ساله، این منِ تنها و غریب سی و دو ساله، این من خسته‌ی سی‌و‌پنج ساله،

من، همان من ترسیده‌ی شش ساله است.

  • یاسی ترین

عرق از گردن هشتم تیر چکید.

صدای سیلیِ کفش ورزشی پسرک در گوشِ توپ پیچید.

دلم می‌خواهد برای زیستن بگریم؛ چه کسی نام آرام را برای اقیانوس برگزید؟

دلم می‌خواهد به خودم فکر کنم، دور پارک قدم می‌زنم، گیسو توی کالسکه خوراکی می‌خورد و از گردشی که حین پیاده‌روی من نصیبش شده لذت می‌برد. چشمم به آلماست که سرسره بازی می‌کند و دو تا دوست جدید برای خودش پیدا کرده. به ساعت روی گوشی نگاه می‌کنم، پنج دقیقه مانده تا بیست دقیقه‌ام تمام شود. به خودم فکر می‌کنم، به خود خود خودم. به دیروزم، به حالایم، به فردا، فردا و فرداهایش. به تنهایی، به روزگاری که بی‌شباهت به پاگرفتن یک نوزاد و بزرگ شدنش نیست. به راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن، بازی کردن، تجربه کردن، ناکام شدن، خشمگین شدن، گریه کردن، خندیدن، فهمیدن، دور شدن، دور شدن و دور شدن...

دلم می‌خواهد برای زیستن بگریم، دلم می‌خواهد، هزار اقیانوس بگریم...

گرم است، خیلی گرم، عرق از گردن هشتم تیر می‌چکد، خورشید نرم‌نرمک چشم‌های داغش را می‌بندد اما هنوز از آسمان آتش می‌بارد.

دستم را می‌کشم روی موج‌های آرام، تابش پر قدرت خورشید، سطح آب را پر از مروارید‌های رقصان کرده. مادرم با لبخند نگاهم می‌کند، صدایش از دور می‌آید، به حباب‌هایی که از دهانش خارج می‌شوند نگاه می‌کنم، صدایم می‌زند یاسی! پیریِ بابا التماسم می‌کند و جوانی‌اش وحشت‌زده‌ام، آب ریه‌هایم را پر کرده، دور می‌شوم، روی پله برقی ایستاده‌ام، مراقبم تا کی پله‌ی آخر و لحظه‌ی قدم برداشتن برسد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مامان و بابا لبخند می‌زنند، مثل عکسی توی قاب.

آلما به سمتم می‌دود، بیست دقیقه‌ام تمام شده.

 

  • یاسی ترین