یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

هرچقدر می‌توانی زودتر برو ای عمر، گله‌ای نیست.

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۴:۰۹ ب.ظ

و یک روز صبح بیدار میشی و میبینی، نه انگار اوضاع یکم بهتره.

سگ سیاه افسردگی چیه؟ این دیو سیاه افسردگیه! که تو دوران قبل پریود وحشی‌تر میشه. ولی می‌دونی چیه؟ خوبیش اینه هر چقدر هم هرچیزی ناتوان‌کننده باشه، یه جایی بالاخره قد دو تا نفس عمیق ولت می‌کنه.

چند روز پیش صبح که از خواب پاشدم یکم ول شده بود! حالا دیگه نمی‌دونم تغییرات هورمونی هست یا عادت آدمیزاد به هر چیزی. من همون منم، (به استثنای جوش‌ها که پی‌گیر و پرتلاش یکی از پس دیگری سربرمی‌آورند! ) ، باقی زندگی هم همونه، ولی چند روز پیش خیلی به نظر غیرقابل‌تحمل‌تر میومد.

بچه‌ها هنوز و هر روز شگفت‌انگیز و پر از شورِ زندگی هستند. خوشحالی‌هاشون، ذوقاشون، دنیای قشنگ و رنگیشون...

حتی آلما با قدبازیا و اخلاقای پیچیده‌ش، منو به دنیای لطیف کودکی پیوند می‌ده.

با اون دندونای یکی درمیونش، با اون موهای چتری که از مقنعه میزنه بیرون، با دنیای پر از تخیلش و اون احساسات نابش. نقاشیاش، دست‌خطش، عادتش به کتاب خوندن که می‌ره برای خودش یک گوشه و بی‌صدا غرق میشه تو کتاب. شیطنتاش، خرابکاریاش که هنوزم ادامه داره، خالی‌بندیاش (تخیلاتش) که هر داستانی رو از مسیر اصلی منحرف می‌کنه:) هوش زیادش که منو هر بار متعجب می‌کنه... و زیباییش... چشم‌های قشنگش، مژه‌های بلندش، لبای قلوه‌ایش، قد بلندش... و تمام اینها که گره می‌خورن به حسای من به بچه اولم.

مادر بودن خیلی عجیبه. تو هر سالی از زندگی بچه‌ت چیزایی می‌بینی که تازگی داره. 

انگار قراره که تا آخر عمر این نظاره کردن ادامه داشته باشه.

کاشکی نگاه من، سنگین نباشه رو شونه‌هاشون. کاشکی نگاه من دست محکمی بشه پشتشون...

خیلی وقتا آلما یه حرفی می‌زنه وسط جمع یا حتی وقتی خودمونیم بعد سریع نگاهم می‌کنه. همیشه می‌ترسم نگاهم اونی که باید نباشه. چونکه خودم هم‌سنش که بودم این‌جور وقتا خجالت می‌کشیدم و انگار که خورد می‌شدم تو خودم.

آدم هرچقدم قوی باشه ها، احتیاج داره یکی قشنگ نگاش کنه.

من همیشه از آدمایی که نگاهشون باعث خجالتم شد، اجتناب کردم. مامان، بابا، داداش... هی دور شدم، هی دویدم، هی قایم شدم تا یادم بره هستن، وجود دارن و نگاهم میکنن.

 

عرض کنم که ما بازم مریضیم :| من دیگه مطمئن شدم عذاب جهنم من گلودرده و آبریزش و البته مدرسه شیفت صبح!

امروز ساعت هفت بیدار شدم، آلما رو بیدار کردم، هفت و نیم مدرسه بود. من از یک ربع به هشت تقریبا توی تخت بودم تا ساعت نه که گیسو بیدار بشه. خوابم نبرد و با یک حالت کسل‌کننده‌ی چرتی از رختخواب اومدم بیرون. بعد از ناهار هم دراز کشیدم رو مبل و تو عالم گیج و ویجی بودم و صدای حرف زدن و شیطونی بچه‌ها مثل چکش تو مغزم. تا شب هم خمیازه خواهم کشید و سرم سنگین.

دلم میخواد یک هفته بخوابم! از تو تخت بیرون نیام، تو خونه تنها باشم. همونجا تو تخت بخورم و بخوابم و هیچی یادم نیاد، مطلقا هیچ. احساس می‌کنم سال‌هاست استراحت نکردم. بین افسردگی و اضطراب پاس‌کاری میشم و کاشکی که حداقل اضطرابم کم باشه. افسردگی واقعا قابل تحمل‌تره‌؛ گاهی حتی لذت‌بخش میشه وقتی تو دنیای خودت غرق میشی، فرو میری و ساکن میشی. اما اضطراب لعنتی...

اگر بچه‌ها نبودن، می‌تونستم تا شب بیفتم رو مبل. اما حالا که آفتاب رفته، باید بلند شم ببرمشون پارک. گیسوی کوچیکم، هرشب وقتی داره خوابش می‌بره، به خودش وعده‌های خوب میده، میگه فردا می‌ریم سرسره، فردا بستنی می‌خوریم... دلم برای این دل‌خوشیای کوچیکش آب میشه... 

بعضی وقت‌ها میاد کنارم، خودشو می‌چسبونه بهم و می‌گه خیلی دوستت دارم... بعد من یهو دنیام رنگی میشه، یهو دلم صاف صاف می‌شه، یهو روحم روشن می‌شه...

آخه این موجود به این ریزی به آدم بگه خیلی دوستت دارم 🥺 

به هر نوع شعر و ترانه‌ی بامعنی و بی‌معنی به شدت علاقه نشون می‌ده؛ دیروز هی میومد تو دست و پام تو آشپزخونه، منم خواستم سرشو گرم کنم، که بهونه نگیره، براش خوندم آهای جوجه‌ی رنگی! آهای نخودفرنگی! آهای بزبزقندی! آهای قند تو قندون... و این شعر کاملا بی‌محتوا رو از خودم در آورده بودم تا اون یکمی بخنده و دست از بهونه گیری برداره. امروز اومده تو آشپزخونه بهم میگه آهای بزبزقندی:))

بچه‌ها از وقتی که اولین سلولشون رو به دل آدم گره می‌زنند، دیگه بهت اجازه نمی‌دن که کاملا توی نیستی فرو بری. همیشه می‌تونن بلندت کنند و برای یه کار جدید هلت بدن به جلو. هر چقدر که دنیات سیاه باشه و دورت حصار باشه، پاتو بذاری از خونه بیرون، بری دم مدرسه و سرشو ببوسی و در حالی‌که داره میدوه و اون کیف هم‌قد خودش داره با سر صدا بالا پایین میشه براش دست تکون بدی.

مجبور میشی بری پارک و بعد ذوق فسقلیتو موقع از پله بالا رفتن تماشا کنی و بعد لذت سُر خوردن رو توی صورت خوشگلش ببینی.

حتی آخر شب که یادت بیاد ای وای برای فردا لباس لازم دارن و لباسشویی رو روشن کنی، موقع خواب مشامت پر از بوی مایع لباسشویی و تمیزیه.

حتی اگر نبودن، شاید غذا هم نمی‌خوردی ولی حالا به عشق میز چیدن براشون میری سر گاز.

بعد تو، تنهاترین زنِ خوشبختِ روی کره زمین می‌شی.

قلبت شکسته اما اون دستای کوچیک مراقبتن. با تمام نگرانی‌ها و مشغله‌هایی که سرت می‌ریزن، با تمام خستگی‌هایی که برات به جا میذارن... بجاش تماشای دنیاشونو بهت هدیه میدن.

 

  • یاسی ترین

نظرات (۷)

  • ستاره درخشان
  • عزیزم خیلی قشنگ گفتی 😍 ...به جاش تماشای دنیاشونو بهت هدیه میدن...

    پاسخ:
    اوهوم :) ♥️

    سلام عزیزم، خوبی؟ لذت میبرم از عسل قشنگات مینویسی، چه خوب توصیفشون میکنی دخترای شیرینت رو، از طرف من لپ های دوتایی شونو محکم ببوس، گیسو قشنگ و آلما ناناز، خدا حفظشون کنه برات عزیزم

    پاسخ:
    سلام عزیزم ممنون شکر شما خوبی دختر گلت خوبه
    ممنونم عزیزم ♥️♥️😘😘 
    ممنونم دوست من ♥️

    یاسی من به این نتیجه رسیدم هرچقدر خودم رو بسپارم دست افسردگی و اضطراب بیشتر میپیچه توی وجودم.درسته که ناشی از کمبود یکسری هورمونهاست ولی ذهنم هم انگار خوشش میاد خودش رو لوس کنه و بگه "ای جاااان تو افسرده‌ای بشین غصه بخور ".انگار بهم میگه بیرون نرو،اینجا اخر خطه و میخواد ازم محافظت کنه ولی از این‌سو پیچک افسردگی محکم‌تر و محکم‌تر میشه و من رو بیشتر خفه میکنه.باید دست و پاش رو بچینم .اینروزا میرم پیاده‌روی،حتی به بهانه‌ی الکی میرم بیرون،اهنگهای غمگین اصلااا گوش نمیدم و شکرخدا سیگار هم نمیکشم.انگار حالم بهتره.چون هیچ‌چیز عوض نخواهد شد این دنیای تلخ و سیاه همیشه دنبال قربانیه .و کی بهتر از ادم‌های آسیب‌پذیری مثل من

    شاید فکر کنی پادکست انگیزشی و از این دست چرندیات رو بازنویسی میکنم ولی کاملا برعکس چون فهمیدم انگیزه هم ی چیز احمقانه و فریبکارانه هست.

    ...

    و ای جان به حس قشنگت نسبت به گل‌دخترهات.خدا حفظشون کنه ..

     از دست مامانی که اول عذاب‌وجدان و خودسرزنشگری بوده بعد مامان شده .

    ..

    امیدوارم هرچه زودتر حال جسمی‌ات هم خوب بشه.ی پودر هست بنام روتارین .مزه‌ی خاصی نداره داخل اب میریزند و میل میکنند.اگر تونستی از داروخانه بگیر و بخور داخل شاسه هستش.یکم به تسکین گلودرد کمک میکنه.

     

    پاسخ:
    می‌دونم چی میگی، این هم احتمالا مرحله‌ای هست که جلوتر از اینیه که من الان داخلشم.
    پیاده‌روی خیلی خوبه 😍 
    سیگار به من آرامش میده، خیلی نمی‌کشم که روزی یکی دو تا.

    آره من کلا عذاب وجدان متحرکم 😂 

    مرسی عزیزم 😘❤️

    منم تو حالتهایی که فکر میکنم دیگه نمیتونم حضور ماهک منو هول میده جلو

    بمونند برات آهای بز بز قندی :))

    پاسخ:
    خدا حفظش کنه ماه قشنگتو 😍 
    ممنونم عزیزم 😘😂

    فکر میکنم برای بیشتر مادرا همینطوره وجود بچه ها باعث میشه نیفتیم واین خیلی خوبه

    چه خوب که بهتری یاسی

     

    پاسخ:
    آره دیگه :) وصلمون میکنن به زندگی؛ چاره‌ای نیست! بخوای نخوای باید ادامه بدی.

    ممنونم دوست قشنگم ♥️

    زندگیم قابلیت این داشت که معتادبشم 

    اما نه تنها نشدم راستش از دود متنفر شدم نمیدونم چرا هیچ وقت دلم نه سیگار خواست نه چیز دیگه ای

    کلا از بچگی یه مادربزرگ خودسرزنش گر تو وجودم بوده و هست 

    پاسخ:
    😂😂😂😂 ای خدا 
    عیب نداره الان یه ریه ی آکبند داری 😁😁😁 


    همه‌ی بچه‌ها شبیه همن

    اما ادم‌بزرگا شبیه هم نیستن، جای من اونقدر محکمه که هیچ بچه‌ای نمیتونه هلم بده،نمیتونه بلندم کنه، هیچوقت نفهمیدم این احساسات رو

    گاهی فکر میکنم چرا مادر شدم...

     

     

    پاسخ:
    حالا فکر نکن منم پامیشم چیکار میکنم 🤣 
    پامیشم خودمو اینا رو زنده نگه میدارم دیگه 

    واقعا چرا ☹️
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">