یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

اون تَها

شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۷:۳۱ ب.ظ

این روزا تو خیابونا، وقتی می‌بینم یه جایی دارن سبزه و ماهی و هفت‌سین می‌فروشن، هر بار و هر بار که می‌بینم، یاد یه سالی می‌افتم که نمی‌دونم چی شد و قبول کرد و من و آلما رو برد از این چیزا بخریم. من ذوق داشتم. ذوق که چه عرض کنم! تو پوست خودم نمی‌گنجیدم، بعد بارون اومد، بعد از تو ماشین چتر آورد. سه تاییمون زیر اون چتر بزرگِ مشکی جا شدیم. همون شکلی رفتیم و هر چی که من و آلما خواستیم خرید. بعد برای آلما بستنی خریدیم. بعد اومدیم خونه تا من هفت سینمو بچینم، لباسامونو عوض کنیم و بعد از تحویل سال بریم خونه‌ی باباش.

وقتی با دستای پر از خرید رسیدیم پشت در آپارتمان و آلما داشت آخرای بستنیشو می‌خورد و آب شده بود و حسابی کثیف شده بود، بهم گفت کلید بده دیگه! گفتم من کلید نیاوردم خب! مگه تو همیشه کلید همراهت نیست؟ گفت من کیف سرکارمو نیاوردم که! عیب نداره بریم خونه بابا اینا. گفتم من نمیام، لباسمو می‌خوام عوض کنم، بعدم من می‌خوام هفت‌سین بچینم. خلاصه چنان دعوایی باهام کرد و هر آنچه که باید و نباید بهم گفت که خرید زیر بارون رو شست برد! بعدم رفت از تو ماشین آچار و پیچ‌گوشتی آورد و افتاد به جون در و در حالی‌که داشت هر چی از دهنش درمیود بهم می‌گفت با بدبختی درو باز کرد و مدام تاکید داشت که تقصیر توئه، تو باید کلید می‌آوردی و... انقد گفت و گفت که عکسی که اون سال کنار اون هفت‌سینی که با ذوق چیده بودم گرفتم، با چشم‌های قرمز و پف کرده‌س! مثل باقی عکس‌ها و باقی مناسبت‌ها :)

حالا نمی‌خوام مقصر پیدا کنم، ولی دیگه هرچقدر هم برای هر چیزی ذوق داشتم و هرچقدر رو داشتم بالاخره تموم شد دیگه روم کم شد. 

ولی می‌دونی وقتی یاد این خاطره و حس و حالش می‌افتم، یه چیزی بیشتر از چیزای دیگه ناراحتم می‌کنه. با خودم می‌گم شایدم من بلد نبودم :) هرچند خیلی سعی کردم ولی شاید سعیِ من در جهت سازندگی نبوده و خودم نمی‌دونستم. 

این نهانی‌ترین حسمه، که برای هر کسی نمی‌تونم بگمش.

  • یاسی ترین

نظرات (۱۶)

میفهممت 

وقتی توی یه مناسبت همین چیزی میشه تا سالها همون روز اون حس های گند سراغمون میاد

راستش بدجوری خانومی کردی ( بخون شیربرنج و ماست وایسادی ) و هنگامه به پا نکردی واسه اون رفتارش!

هنگامه به پا کردن: دعوا و نزاع و بی حیایی کردن ، خشتک گره زدن دور یقه فرد بداخلاق

یاسی میدونم که نباید دخالت کنم و بگم ولی میگم چون خیلی وقته میخونمت 

بنداز بیرون این آدم سمی و قدر نشناس رو

برم یه لیوان آب خنک بخورم کفری شدم:)

پاسخ:
آره حسش میمونه.
بخصوص من که خیلی حافظه‌م کار می‌کنه!
هنگامه 😂😂😂 
عالی بود 
نمی‌دونم شاید منم می‌تونستم بگم اوکی بریم خونه بابات همون شکلی، ولی واقعا لباسم نامناسب بود. با بلوز شلوار بودم و باتوجه به چیزایی که می‌دونی، من اونجا با پوشش دیگه‌ای میرفتم. آخرم پاره شد و درو وا کرد ولی خب خوب چزوندم 😂 

رفت بیرون دیگه حرص نخور 😂 

من خودمو آدم خوبه‌ی داستان نمیبینم، هر دو مون نقش داشتیم.  
ولی حقیقتا خستم.

دیگه کشش نداشتم ساده‌ترین چیزها که تو هر زندگی‌ای روتین هست برام آرزو باشه و وقتی احیانا یکمی داشتمش، یا بهش نزدیک شدم، ذوق مرگ بشم. من اصلا دیگه نه ذوقی دارم نه آرزویی.

نه حق تو بوده که بخوای هفت سین بچینی یکم لباس مناسب بپوشی بعد بری اونجا ، بعدشم خب اتفاق میوفته اگه قرار بود هیچکس کلیدشو جانزاره پس این ملید سازا ازکجا پول دربیارن؟:)

یه کلید ساز میورد مثل بشر انقدر خاطره سازی نمیکرد روز عیدی 

والا که ماهرچی خوندیم آدم بده همون اسمش نبر بود:) 

روحیات زن با مرد فرق داره خییلی اگه قراره مرد سر چیز ساده و کوچیکی که راحت حل میشه روز عید به زن و بچش زهر مار کنه والا که حقشه از کون دارش بزنی !

دست از سرزنش خودت بردار دست از تلاش برای خوب بودن بردار دوتا اخ تف بنداز به هرچی آدم گند دماغه و بچسب به خودت و گل دخترا

والا که بخدا سیب سرخی بودی افتادی دست یه قدر نشناس 

اون یه لیوان آب خنک کارساز نبود برم یه پارچ آب بخورم :)

پاسخ:
اوهوم :) 
واقعا اگر ما کلید جانذاریم اونا چه کنن؟
آقا من یه پست باید بنویسم درباره کلید جا گذاشتن‌ها و کلید گم‌کردن‌هام 😁 
والا قدمت خاطره‌‌سازی اگر یادت باشه می‌رسه به اون دوران که گل‌های ماشین عروس رو با حرص می‌کند می‌ریخت تو جوب 🤣🤣🤣 
به نظرم تو یه سرم بزن 😂😂😂😂 

اون چیزی که ناراحتت می‌کنه اساساً نباید ناراحتت کنه‌... همین که مطمئنی تلاش و سعیت رو کردی حتی اگر مطمئن نباشی در جهت سازندگی بوده یا نه، این یعنی نباید بدهکار خودت باشی...

عزیزم🌷

 

پاسخ:
آره خب شاید بشه اینطوری هم بهش نگاه کرد.
اینو میتونم با اطمینان کامل بگم که من با تمام وجود و با تمام سلول‌هام، سال‌ها و سال‌ها تلاش کردم... ولی یه جا دیگه از مسیر خارج شدم 😔 و همونجا تموم شد همه چی. انگار که فقط من فوت میکردم که اون شعله روشن بمونه، وقتی نفس کم آوردم خاموش شد.

نمیخوای دنبال مقصر باشی

چون تهش میخوای خودتو مقصر بدونی

 

گاهی همه همه حق با ماست

پاسخ:
اوهوم. 
احساس می‌کنم منصفانه نیست که بخوام بگم مقصر اونه.

نمی‌دونم هنوز هم.

آره یاسی جان تو بلد نبودی و رفتارت در جهت سازندگی نبود.

 

چون آدمی که بلد هست و سازنده می دونه با جنس فیک و بنجل هر چقدر هم تلاش کنی و طرح سازندگی داشته باشی هیچی درنمیاد، پس همون اول ول می کنه میره.

 

درسته که آدم باید انصاف داشته باشه ولی عژت نفس هم باید داشته باشه که برای هر چیز ریز و درشتی خودش رو مقصر ندونه.

 

اگر دنبال مقصر درون خودت می گردی، رو اون بخش کار کن که چرا این همه سال و با این همه نشانه آشکار موندی؟ چرا اینقدر با سکوت و خانمیت بهش اجازه هر روز وقیح تر شدن میدادی؟

 

پاسخ:
آره صبا من از همون اول همش زور زدم که هی چسب بزنم و نگهش دارم. ولی چسب نمی‌خورد هی شل میشد، وامیشد، فرومی‌ریخت.
خیلی وقتا با خودم فکر می‌کردم من چقدر قوی هستم که از تو همین چیزها انگیزه‌های عاشقانه پیدا می‌کنم و ادامه میدم. و خیلی وقت‌ها خودمو سرزنش کردم تو یک سال گذشته، که چرا بازم به همون روش ادامه ندادی؟
ولی تموم شدم، 
دیگه انرژی نداشتم برای چسب زدن.
آره من از خیلی سال قبل نشانه آشکار دیده بودم.

چقدر تلخ بود آخرش، دلم شکست برات=(

پاسخ:
اوهوم :) 
عزیزم ❤️😘 
چه میشه کرد، آدم تاوان ندانستن‌هاش رو میده 

یاسی

ما مدیریت خشم و بحران بلد نیستیم

یا مثل مردها فرافکنی می کنیم روی سر هرکس حتی عزیزامون داد می زنیم و خرابش می کنیم‌

یا مثل اکثر زن ها قورتش می دیم و میشه یک گوله،یک فاصله،یک نفرت جدید

تو خودت روان شناسی اگر مراجعت همچین تجربه ای داشت بهش چی می گفتی؟

پاسخ:
دقیقا مدیریت بلد نیستیم، چیزی که پدر من که از نسل قبل هست بلد نبود و فقط اضطراب و عذاب وجدان و احساس گناه تزریق کرد، انتظار می‌ره نسل بعد حداقل بهتر باشن ولی ما نبودیم. 
دقیقا که همه این‌ها غیرمنطقی هستند.

گاهی اوقات روانشناسی جوابگو نیست، من اگر بودم می‌گفتم باید با همسرت حرف بزنید، مثلا چند ساعت که از همچین اتفاقی گذشت، بشینید صحبت کنید راجع بهش.
بعدم می‌گفتم وقتی یک اتفاقی میفته ممکنه آدما ناخودآگاه با توجه به مشکلات روحی و نواقص شخصیتیشون، واکنش‌های این شکلی نشون بدن، باید اون نقطه ضعف‌ها رو شناخت، روش کار کرد و سعی کرد در موقعیت‌های مشابه پاسخ‌های متفاوت داد.
ولی وقتی کسی میگه من روانشناس رو قبول ندارم، خودم عقلم بیشتره، و وقتی میگی بیا راجع به مسائلمون حرف بزنیم بگه فایده نداره، حرف زدن با تو اشتباهه، من اعصاب ندارم برای این چیزا، تو نهایتا می‌خوای گریه کنی و....
  • ستاره درخشان
  • سلام یاسی جون.بازم خدا رو شکر که گفته عیب نداره بریم خونه بابا .بازم نجابت به خرج داده به نظرم 😀.منم خاطره مشابه دارم با این تفاوت که در خودش گیر کرده بود و باز نمیشد .ولی خب مقصر من بودم 

    به نظرم ظرفیت روحی این آدما تموم شده تحت فشارهای مختلف و اینجوری بی اعصابن . الان بعد نه سال دقیقا دارم میفهمم چی میشه که ادم اونجوری میشه .تو به این نقطه از کمال نرسیدی ؟

    بهترین کار فاصله گرفتنه

    پاسخ:
    سلام عزیزم 😍
    😂😂😂 اوهوم. بابا کلی هم تلاش کرد درو باز کرد بالاخره.
    می‌دونی اصلا بحث تقصیر نیست، اصلا فرض کنیم که مقصر صددرصد من، آدم دلش می‌خواد یکیو داشته باشه که اینجور وقتا بگه عیب نداره با هم درستش می‌کنیم. یکیو داشته باشه که اگر هر گندی هم زد پشتش باشه.
    آره واقعا ظرفیت تمومه.
    آره منم بی‌اعصاب شدم و ظرفیتم تکمیل اما سعی می‌کنم رعایت کنم.
    بله فاصله رو گرفتم دیگه 😂 وقتی نشه که آدم کنار هم باشه از هم دور میشه.

    شوهر من حالا تو مهمونیها کوفت منو میکنه.میگم کاش اصلا کسی من رو عروسی یا مهمونی دعوت نکنه.اونروز میشه ی بچه‌ی سه‌ساله‌ی نق‌نقو .ی بار چنان دعوایی کردیم بدبخت مادرش واسطه‌ی آشتی شد .

    من نمیدونم شوهرهای ما رو چجوری تربیت کردند که بالغ ندارند یا ی نوزاد نازک نارنجی‌اند یا ی بابابزرگ نصیحت‌گر غرغرو.

    بعد انگار خودشون از هر خطا و اشتباهی مصونند.

    البته فکر کنم همه‌ی مردها ی تکه‌هایی از روانی بازی و عدم کنترل خشم تو وجودشون هست.

    تقصیر تو میدونی چیه؟؟زیادی ساکتی و کوتاه میای.هرچی ضعیف‌تر باشی ضعیف‌ترت میکنند و زخمی‌تر .

    هم خودت محکم‌تر باش و هم به ایشون بفهمون دیگه دوره‌ی مظلوم بودن تموم شد.

    ژنتیک ترک داری مثلا

     

    پاسخ:
    این کوفت کردن مهمونی‌ها، خودش یک کتگوری جداگانه‌س 🤣 که از وقتی بچه داشتیم بدتر شد. البته مهمونی که ما شاید اندازه انگشت‌های دست هم نرفته باشیم با هم. مثلا همون خونه باباش، به قدری استرس بهم وارد میشد که واقعا دلم نمی‌خواست برم دیگه، چون قطعا و یقینا سرِ هر رفتاری از آلما من باید پاسخگو می‌بودم و با جمله‌ی بچتو جمع کن مواجه میشدم.

    وای خدا می‌دونه چیکار کردی که بنده خدا اومد جداتون کرد 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 
    دقیقا همین دو تا تو شخصیتشون برجسته س. بابا من نوزاده رو ترجیح میدم اون غرغروئه خیلی تحملش سخته. بعد منم طاقت شنیدن حرف کلفت و گنده ندارم ، قشنگ مثل یک ساختمون که ریزش کنه فرو میریزم. گریه میکنم و تا مدت‌ها حرفش تو سرم میچرخه، اون معتقده مردا تو دعوا یه چیزی میگن محض خالی شدن.
    آره من شاید تو موقعیت‌های دیگه زندگیم، مثلا تو کوچه خیابون، تو نونوایی، تو دانشگاه ، حرف زدم ‌و حقمو گرفتم ولی مقابل ایشون همیشه ساکت بودم.
    حالا من نمیگم که جر دادن کار درستی هست، ولی باید محکم‌تر می‌بودم و از چیزی نمی‌ترسیدم. من همیشه ترسیدم از دستش بدم. و آخرم هیچی به هیچی.
    آره هیچی از اون آتشفشان‌های ترکیم رو استفاده نکردم 😂😂😂 

    یاسی جان دست از سرزنش خودت بردار  

    ولی خب یه چیزی هست نمی دونم بگم که در راستای همون سرزنشگری خودت هست ؟ تو این هفت هشت  سالی که می خونمت به نظرم فقط یه ذره بیش از حد سر به زیر و ساکتی و شاید یه موقع هایی که باید شیر می شدی نشدی وگرنه من تو رو مبرا اعلام می کنم :))

    مادر بزرگ قصه ام :))

    بعضی وقتها یک چیزی خوب پیش نمی ره و هیچ ربطی به ما نداره .

     

     

    پاسخ:
    سرزنشگر وجودم همیشه فعاله 😁 
    آره من جایی که باید سفت‌تر بودم نبودم. لازم هم نبود انقد سر هرچیزی بریزم تو خودم و از بین برم. اصلا شاید خیلی وقت‌ها بی‌خیالی جواب باشه. که من اصلا نداشتم و خودخوری می‌کردم.

    اوهوم :) گاهی هرکاریش کنی پیش نمی‌ره که نمی‌ره.
  • محبوب حبیب
  • چقدر این تصور ازش جدید بود واسم. حس میکنم اولین باره نوشتی داد و بیداد کردنش رو. درسته؟ 

    بیشتر تصورم ازش اینطور بود که کلا نسبت به همه چیز بی اهمیت هست و توی فکرهای خودش. 

    گذشته گذشته....

    درسته شاید قبل تولد آلما وقتی فیلش یاد هندوستان کرده بود سفت و سخت، همون موقع دیگه این زندگی تموم شده حساب بوده و بهتر بود جدا میشدی. اما تو تصمیم متفاوتی گرفتی و چند سال تحمل کردی. بخوای به همه اینها فکر کنی مثل باتلاق این خاطرات میکشند تو رو پایین. 

    دیگه بهش فکر نکن. وقتی آدم توی  باتلاق گذشته فرومیره، دیگه نمی تونه حال و آینده و بسازی. 

    تو برای حال و آینده ات یه ذهن خالی نیاز داری. که برای چالش های جدید آماده بشه. بیا از حال و آینده ی خودت و بچه ها بنویس. 

    لطفاً دیگه نگذار ذهنت این چیزها رو بهت یادآوری کنه و عذاب بکشی و انرژی باقیمانده هم اینطوری از دست بره. 

     

    پاسخ:
    داد نمی‌زد که! با تن صدایی کاملا آهسته پودرم می‌کرد 😁 
    اصلا تو کل زندگیش نمی‌دونم تا حالا چند بار داد زده. و واقعا هم بیشتر مواقع بی‌اهمیت هست و ساکت. ولی خب وقت‌هایی که خیلی عصبانی بشه، خصوصا اگر مجبور به کاری بشه، خیلی سوزاننده حرف میزنه، جوری که تا آخر عمرت یادت نره.
    آره من فکر می‌کردم میتونم. شایدم با خودم و با دنیا و با همه چیز لج کرده بودم و می‌خواستم قدرتمو نشون بدم و بگم محال رو ممکن کردم.
    اوهوم. از توش بیرون اومدن خیلی سخته.
    متاسفانه ذهنم خالی نیست 😔 نمی‌دونم شاید زمان می‌بره. 
    شاید اگر کارم جور بشه و مشغول بشم کمتر فکر کنم.
    ممنونم عزیزم 😘

    اینکه توی هر مناسبت که ربطی به شادی داره تو بیاد یه چیز ناراحت کننده در گذشته بیوفتی خیلی بده، چون خودم تجربه‌ش رو داشتم.

    توی هر مشکل و دعوایی اولین قدم در حل مشکل اینه که اولا یه قسمت از ایراد که مربوط به ماست رو بپذیریم و قبول کنیم خودمون هم مقصریم بعد بدون اینکه دنبال قاتل بروسلی بگردیم، در قدم اول مشکل رو حل کنیم و در قدمهای بعدی دنبال یه راهکار بگردیم که این مشکل دوباره پیش نیاد، مثلا یکی از کلیدهای یدکی رو بدیم به اقدس خانم زن همسایه:)

    پاسخ:
    آره 
    من قبلا هم چندین بار گفتم، کاشکی حافظه‌ام پاک میشد :) 
    آره قبول دارم. ولی خب یه جاهایی هم باید بزرگش نکنیم. خب حالا کلید جامونده. دو تامون هم حواسمون نبوده، شده دیگه. چرا اعصابمون انقد بریزه بهم؟ میشد اصلا خندید بهش. 
    اقدس یهو نره تو خونمون وقتی نیستیم؟

    اتفاقا من بعدها ماجراهایی دیگه‌ای هم با کلید داشتم، تا اینکه رفیق صمیمیم که یه کوچه خونشون باهام فاصله داره گفت اصلا این کلیدت پیش من، که دیگه گیر نکنی. راستش احساس بدی داشتم و بعدا به یه بهانه کلید رو ازش گرفتم و ندادم دیگه.
    با وجود اینکه خیلی بهش اعتماد دارم. بازم نمیتونستم کلیدمو بذارم پیشش، فکرم آروم نمیشد، انگار حریم خصوصی نداشتم.

    سلام یاسی جان باز هم همون حس و حالهای تجربه کرده ام رو نوشتی من بجزاولین هفت سینی ک توی این خونه انداختم و حقیقتا چشمام دارن توی عکس میخندن باقیش همه غمگین بودم اما بخاطر بچه هام مجبور شدم بخندم و قشنگ یادمه اون لحظه بقول تو سر چ موضوعی آتیش گرفته بودم سوخته بودم اما باز بیعار لبخند میزدم کلمه بیعار رو همسرم بهم میگه. اینم عاقبت صبوری کردن منه تلاشم برای ماندن و سازندگی نتیجه اش میشه بیعاری

    این ک نوشتی شاید سازندگی بلد نبودی سالها پیش یه استاد روانشناسی بود بهمون گفت باید مصالح خوب باشه تا بتونین یه بنای خوب ازش دربیارین

     

    پاسخ:
    سلام عزیزم 😍
    ای جانم خدا حفظشون کنه. راستی تو کی دو تا نی‌نی آوردی؟ 😁 
    من فکر می‌کردم زندگیت خوب پیش میره، حقیقتا خیلی غصم شد از اولین باری که گفتی اوضاع خوب نیست.
    نمی‌دونم، من داخل زندگیت نیستم، ولی کاش بهش اجازه ندی بهت توهین کنه‌. بازم میگم خیلی سخته توصیه کردن... من خودم انقد توصیه‌ها شنیدم که منطقی بودن اما به شرایط من نمی‌خورد :)

    واقعا حرفش صحیح بوده. 

    یاسی جانم

     

    به این فکر کن که جلوی ضرر رو هر جا بگیری منفعته👌

     

    تو که اهل سازندگی هستی، با عشق به خودت و بچه ها می تونی بدون هیچ مزاحمتی یه طرح قشنگ دربیاری. به الانت نگاه نکن که ذوق نداری، الان تازه از زیر آوار دراومدی و مسلمه که خسته ای ولی چند وقت دیگه یواش یواش زخم هات جوش میخورن و دوباره عشق به همه چیز تو دلت رشد میکنه.

     

    این حالت هات طبیعی هست و برون ریزی هم لازم داری.

    پاسخ:
    اوهوم درسته 

    صبا جانم 
    از ته دلم امیدوارم همیشه شور زندگی تو قلبت جاری باشه 😘😘😘😘

    سلام یاسی عزیزم دخترهام دوقلو هستن این حقیقتا لطف بی نهایت خدا بهم بود چون اگر یکی بود الان توی خونه ما دیوونه شده بود چون ما تقریبا هر چندوقت یبار با تمام انسانها قطع ارتباط میکنیم به خواست همسرم. کلا با کسی نمیسازه. دهنش هم عادت به بی ادبی داره. وقتی مقابلش بایستم و ازش بخوام مودب باشه بدتر جلوی بچه ها آبم میکنه. سکوت بهتره. یاسی قسمت رو نمیشه برای کسی توضیح داد باور کن این همسر بی ادب و ناسازگار و متوقع من وقتی اومد خواستگاری همه شیفته تواضع و ادب و سازگاریش شده بودن. اما مدتی که گذشت و بچه ها دنیا اومدن مثل مار پوست انداخت بقول تو خیلیا منو راهنمایی کردن که قلق همسرت دستت بیاد اما وقتی چند تا چشمه کوچیک ازش دیدن به باور من رسیدن که این درست بشو نیست خلاصه بگم اینم قسمت ماست همیشه میخواستم برات بنویسم روم نمیشد فقط میخوندم و میرفتم تا این اواخر که دیدم چقدر شبیهه اوضاعم بهت. بارها خواستم برم اما نمیتونم همسرم مثل همسرت تو مرد نیست نامرده اگر بچه ها رو ببرم که انقدر میاد اذیت میکنه و هواییشون میکنه که میخوام ببینم و ازین حرفا. اگرم نبرم کاری میکنه که برای هربار دیدنشون به دست و پاش بیفتم از طرفی نتیجه تربیت مادرشوهرمم که نتیجه اش معلومه نمیخوام دو نفر دیگه هم مثل همسرم تربیت بکنه. پس مجبورم همه جوره بمونم همه توهینی بشنوم فقط این بچه های معصوم رو دربه در و آواره نکنم. تا ان شاءالله خدا خودش بهترین رو برامونرقم بزنه. ممنونم از محبتت یاسی گلم

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    خداحفظشون کنه ❤️❤️❤️❤️ 
    ایشالا که گره از مشکلاتت باز بشه عزیزم 
    میفهمم 
    درک میکنم 
    می‌دونم گاهی آدم خیلی گرفتار میشه 
    امیدوارم انقد قوی بشی و شرایط برات مهیا بشه که بتونی بهترین لحظه‌ها رو تجربه کنی 😘😘😘

    سلام به یاسی عزیز

    وقتی این پست رو خوندم اولش یکم حرصم دراومد..بعد یاد شرایط مشابه البته تو موقعیت های متفاوت افتادم..چه برای خودم چه اطرافیان..

    اما واکنش درصدی مثل توئه..که به نظر من اشتباهه..و به گفته دوستمون انگ بی عار زده میشه..

    باید قهر کرد..گاهی باید داد زد..حتی گریه کرد تا طرف متوجه برخورد اشتباه بشه..

    و حل و فصل بشه...

    من دلم نمی خواد حافظت پاک بشه..نباید در ارتباط با هیچ کس دیگه تا این اندازه  کوتاه اومد..

    اول باید به شخصیت و احساس خودمون احترام بذاریم و بعد اطرافیان..کسی هم که دوسش داریم با شدت بیشتر تازه..باید عیار یه چیزهایی دست آدم بیاد تا در شرایط بحرانی منطقی تر تصمیم بگیره..

    خوشحالم که این رابطه خاکستری تموم شد و تو کم کم برای یه رابطه سبز آماده میشه.. 

     

    پاسخ:
    سلام حنا جونم 
    آره می‌دونم من زیادی سکوت میکردم و کوتاه می‌اومدم 
    درسته عزیزم 
    امیدوارم ♥️ 
    ممنونم 😘😘😘
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">