ماه من
همیشه نزدیک تولد بچهها، دوست دارم تنها باشم. دلم میخواهد با خودم خلوت کنم، خاطرات بارداری و آمدنشان را مرور کنم، روز و لحظهای را یاد آورم که برای اولین بار توی آغوشم جا گرفتند. خصوصا آلما. که برای اولین بار حسهای مادرانه را به قلبم ریخت. سالهای اول، شب تولد آلما سرشار از شور و شوق بودم. حتی گریه میکردم و از یادآوری تجربهی نابِ داشتنِ آلما مست میشدم.
حالا فردا تولد جوجه کوچولو است. تولد دختر پر از احساس من. کوچولوی دوست داشتنی من. عروسک شیرین من که با حرف زدنها و کارهایش دیوانهام میکند.
وقتی آلما همسن الان گیسو بود، حالیام نبود که چطور بعدها دلتنگِ این سنش خواهم شد. اما حالا که تجربه کردم، حواسم هست که چقدر این روزها باارزشند.
تکتک حرف زدنها و کارهای شیرینش را با جان و دل میبلعم.
همین حالا دارم به دو سال پیش فکر میکنم. به شبی که توی حیاط بیمارستان قدم میزدم. به سنگینی شکمم و پاهای دردناک و خستهام.
به موجودی که داشت پا به جهان میگذاشت تا داستان زندگیای رقم بخورد.
به زمزمهی عاشقانهای که تا آخر عمرم کنار گوشم نجوا خواهد کرد.
گیسوی قشنگم. تو برای من کورسوی امید بودی. من تو را توی روزهایی خواستم که فکر میکردم یک تنه همه چیز را میسازم. مرا ببخش.
مرا ببخش که آوردمت.
تو عزیز قلب منی. تو دوست کوچک منی. تو تمام منی. مگر میشود از بودنت پشیمان باشم؟ ولی تو مرا ببخش...
تولدت مبارک
صدای آلما و مامانم در پسزمینه
- ۰۱/۱۲/۱۲
تولد گیسوی قشنگمون مبارک😍❤️