یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

خسته‌ام.

کم آوردم...

مرا دستی بسته مانده‌ست و دردی بی‌درمان.

دردی بی‌درمان. 

دردی بی‌درمان.

نه!

هیچ فراموشی‌ای در کار نیست.

از فرهنگ لغات من حذف شده. 

خسته‌ام از خنده‌های الکی‌ام، از نقابم...

کاش تمام عقل‌های جهان را یکی می‌کردم و در آتش قلبم می‌سوزاندم.

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • ۰۲ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۴۹
  • یاسی ترین

دیشب بعد از یک روز شلوغ و پرکار، ساعت یازده توی رختخواب دراز کشیدم.

پاهایم درد می‌کردند. خودم را به زور سر و ته کردم و پاهایم را به دیوار زدم.

چشم‌هایم می‌سوختند. دلم برای داستان تنگ شده بود، برای نوشتن. اما مغزم یاری نمی‌کند. حال ندارم بشوم اسد و پا‌به‌پایش زندگی کنم. بجایش بترسم و بخندم و ذوق کنم و خشمگین شوم...

خودم دنبال کسی می‌گردم تا بجایم زندگی کند، حداقل به مادرم زنگ بزند، حرف‌های یواشکی مادر و دختری بزند، بگوید دلم تنگ شده.

حال نوشتن نداشتم. منتظر کسی نبودم. اتفاق خاصی هم قرار نبود بیفتد. چشم‌هایم از این همه خستگی و سکوت و سکون گرم شدند. پاهایم را پایین آوردم و خزیدم زیر پتوی نرم و مهربانم. باقی‌اش یادم نیست.

از خواب پریدم. دم سحر بود. آلما کنارم خوابیده بود، حتی نفهمیدم کی آمده. 

 

اتوبوس رفته بود... جاماندم :)

 

هوای خنک بالکن یادم آورد که مرداد تمام شد... همان بهتر؛ تحفه‌ای نبود! ولی شهریور چه؟ خوشحالش باشم؟

دلم از عمیق‌ترین نقطه‌اش گرفته بود. سنگینی هزار تیر و مرداد و شهریور را به دوش می‌کشید.

از کنار شمعدانی‌ام رد شدم، بعد از اینکه یک دور گل داده و گل‌هایش ریخته بود، دوباره غنچه کرده. نگاهی به اولین غنچه‌ی باز شده‌ش کردم... کسی، کنار گوشم محو و دور زمزمه کرد، گل گل‌دار من...

با خودم تکرار کردم

گل گل‌دار من... گل‌ گل‌دار من... گل گل‌دار من...

بغض و لبخندم در هم آمیخت...

 

  • یاسی ترین