یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

از همان بغل، آرام و بی‌صدا

يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۶ ق.ظ
چشم‌هایم را بسته‌ام، معلق شده‌ام، خوابم اما میدانم هنوز بیدارم. 
اگر رفته بودم؟ اگر صبر نمیکردم تا از سرش بیفتد؟ 
سوییتی کوچک... وسایلم؟ همه را عوض کرده‌ام مثلا. خوب اینطور وقت‌ها توی داستان‌ها و فیلم‌ها، یادگاری‌های گذشته را با خود نمیبرند. درسم تمام شده و کار میکنم. بیشتر ساعات روز. 
تنها هستم و خانه‌ام خیلی تمیز است. افسرده نیستم اما بی‌نهایت با خودم تنهام.
خانه‌ام را دوست دارم. خودم را دوست دارم. همه‌چیز میتواند تا حدودی نرمال باشد. 
آلما؟ او را که ندارم...
اگر رفته بودم که نداشتمش. 
او چطور است؟ خوشحال است؟ آرام است؟ اتاقش چه رنگیست؟ 
پس چرا دوست دارم باز هم شبی پاییزی، به پنجره‌ی اتاقش نوک بزنم، برویم زیر طاقِ یاس‌های زرد و سفید، خودم را مچاله کنم توی سکوتش و نگاهی که نمیدانم کجاست.
غلت میزنم و میدانم که خوابم، از اعماق روحم درد را حس میکنم، دلم میخواهد خودم را از اول شروع کنم، دوست دارم سرم را بالا بگیرم، نه به واسطه‌ی درس و موقعیت اجتماعی و شغل خوب؛ میخواهم سرم را بالا بگیرم.
دلم میخواست نه که به عقب برگردم و او را نخواهم، دلم میخواست عقب‌تر بروم و نگذارم اویی متولد شود، نگذارم قد بکشد، نگذارم وجود داشته باشد.
نشود بابالنگ‌دراز قصه‌هایم...
دلم ورم کرده از حرف، از آنهایی که نصفه و بی‌پایان بعضا از دهانم میپرد و بعد خودم هم یادم میرود. حرف‌هایی که هیچ‌کدامشان گفتنی نیست و هیچ درمانی هم به ذهن کسی نمیرساند.
دلم باد کرده از این حجم از فراموشیِ عمدی. 
نگاهم پر شده از جای خالی دیده شدن. 
چای را میگذارم کنار دستش روی میز. هنوز و تا همیشه این کار را دوست دارم.
سرش را بالا می‌آورد و تشکر میکند. پس چرا ازش متنفر نیستم؟ چرا دلم برایش رقیق میشود؟
اگر رفته بودم، آلمای کوچک و شیرینم...
مثل اولِ مستی، که آخر دیوانگیست، مثل همان وقت که همه‌ی دنیا دور سرت میچرخد، میدانم که خوابم.
  • یاسی ترین

نظرات (۱۶)

ننه:( خل نشیا
پاسخ:
خل؟ چطور؟
تو تلگرام بیست بار نگاه اسمت میکنم وباز روم نمیشه پیامت بدم این یعنی خیلی بی معرفتم
خوشبخال صخی ک عمیقا تو رو داره
دوست جودی مهربون 
پاسخ:
اگه تو بی‌معرفتی من چیم :/ 
قربونت برم مهربونم :**
شرمنده نکن گلم 
همین که آلما نبود ، به نظرم زندگی چیزی کم داشت :) 
پاسخ:
زندگی هیچی نداشت :)
یاسی ؟! 😐
پاسخ:
جانم  😊
  • ستاره امیری
  • کسی رو که واقعا دوست داری هیچ وقت ازش متنفر نمیشی من بعضی اوقات دلسرد شدم ولی متنفر نشدم
    پاسخ:
    آره عزیزم درست میگی 
    دلسردی... این دلسرد شدنه
    همه ی این ها با یک لبخند آلما محو می شن. انگار که نبودن...
    پاسخ:
    گاهی یه جوری شادم میکنه که شک میکنم بدون اون چجوری تا الان خوشحال بودم
  • مریم( تداعی آزاد)
  • حالا دیگه نه انقد . همین قدر برو عقب که با هم آشنا نشید دیگه متولد نشه خیلیه. اونم آلمای یکی دیگست خب گناه داره:)
    پاسخ:
    نخیرم 
    متولد نشه :)))
    دلسردی انتها نداره؟؟؟
     بارها گفتم.. تو به انسانیت نزدیکتری..
    پاسخ:
    برای من که رفت و برگشت داره :)
    تو لطف داری دوست گلم.
    حنا 
    هنوز مینویسی؟
    الاااهی...پارادوکسهای دوست داشتنی دلت.
    کمی کاش عاقلتر بودند این آقایان 
    آلمای دوست داشتنی 😍😍
    پاسخ:
    عاقل‌تر از این ازشون درنمیاد!!
    😂😙🌺
    :)
    پاسخ:
    با تشکر :)
    به خودتونو دخملی تون؛هوووووم:-*:-*:-*:-*
    خدایا شکرتo (∩ ω ∩) o

    پاسخ:
    عزیزمی فدات شم :**** 🌷❤
    خب الان برو،آلما رو هم که دارى
    منم میخوام برم
    ببینى کى چمدونمو ببندم...
    پاسخ:
    میدونی، قبل و بعد بچه خیلی فرق داره.
    من اعتقادم اینه، در مقابل بچه مسئولم که کنار پدرش بزرگش کنم. اون حق داره هر دو رو در کنار هم و توی یه خونه داشته باشه
    توام بیشین سرجات :).
    ولى من اعتقادم اینه آدم بیشتر از هر چیزى مسئول زندگى خودشه
    وقتى من شاد نیستم،از دنیا سیرم،بشینم چجورى بچه بزرگ کنم؟ تازه بزرگم کردم که چى! اخرش چیکار میکنه برات!
    پاسخ:
    میدونی آخه قرار نیس اونا کاری برای ما بکنن؛ ما اونا رو به دنیا آوردیم و تا بزرگ شدنشون در قبال اونا مسئولیم. 
    من در صورتی طلاق رو بهتر از موندن میدونم که خونه رسما میدون جنگ باشه و بچه امنیت نداشته باشه
    ههه امثال ماها با اون همه ادعای روشنفکری آخرش میمونیم، مثل زنهای قدیم. فقط جنس بهانه هامون امروزیه .
    منم خیلی با خودم فکر میکنم اگر بهار نبود ،میرفتم یا میموندم. آخرشم به این نتیجه میرسم اگه بهار نمیومد هیچ وقت نمیفهمیدم چقدر تنهام و خودمو با همون قربون صدقه های بعد دعوا یا زمان سرحالی، قانع میکردم بمونم مثل همون موقع.
    الانم که بهار هست ، یه عضو سوم ثابت. که نمیشه به بهانه تنها بودن،تنهاش گذاشت.
    نمیدونم شایدم همه اینا اعتقاد منه. شاید عشقی که توی وجود تو هست خیلی شیرین تر و گرم تر خواستنی تره واسه موندن . و اگه اینطور باشه تخسینت میکنم.
    پاسخ:
    آره شاید تا اینا نمیومدن ما نمیفهمیدیم چقدر تنهاییم. 
    به هر حال بچه که اینارو نمیفهمه 
    :/
    سلام یاسی جونم
    من اعتقاد دارم وقتی بچه هست آدم حق دلسرد شدن هم نداره
    به خاطر بچه باید جنگید.
    دیگه قضیه خیلی فرق میکنه. حتی با دل خون، اما باز هم باید جنگید. باید جنگید تا بهترین زندگی ممکن رو بهشون هدیه داد. 
    حق داریم خسته بشیم ولی ناامید نه. باید بلند شد. 
    پاسخ:
    واقعا راست میگی... بچه‌ها همه چیزو میفهمن 
    بله کاملا باهات موافقم.

    دیشب خسته بودم آلما اومده میگه مامان ناناحتی؟ باورم نمیشد!!! بغلش کردم بوسش کردم گفتم خوبم مامان. واقعا باورم نمیشد انقدر حرف بزنه!!
    سلام ،،من خاننده قذیمی وبلاگی هستم همون زمان بروز مشکلات شما منم دچار بودم 
    و من هم میگم چه خوب که نرفتم ...
    پایدار باشید 
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    خیلی خوشحالم از آشناییت 
    امیدوارم همیشه خوب باشید با هم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">