یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

دوتایی میریم مدرسه!

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ق.ظ

عرض کنم که چهارشنبه اولین جلسه‌ی دانشگاه بود. سه‌شنبه غروب در حالی که شب قبل هم کم خوابیده بودم تخسانه و پررو به جای اینکه بخوابم یا به کارهایم برسم قرار گذاشتم با یکی از دوستان ( خانم دوست همسرم هستند) برویم بیرون. چون خیلی جای تفریحی اینجا داریم :)) و چون ایشون یه نی‌نی یک ساله دارند آخر سر قرار شد بروم خانه‌شان. شب بابایی آمد دنبالمان و تازه ده شب دنبال شستن لباس‌هایی بودم که لازم داشتم! شام هم میپختم و بابایی توی بالکن داشت گوجه‌های له شده را از سبد رد میکرد. دوازده و نیم شب مقنعه اتو میکردم و گشتم دفترچه‌ای کوچک پیدا کردم که کیفم را خیلی سنگین نکنم. یک و نیم شب به همسرم گفتم خودکار داری؟! همسر چون زیاد مینویسد و اگر خودکارش مناسب نباشد دست درد میگیرد یک نوع خودکار محبوب دارد که شبیه روان‌نویس است. همیشه ده تایی زاپاس توی کیفش پیدا میشود. یکی از همان‌ها بهم داد. گفتم نه بابایی اینا واسه کارته حیفه. من چرک‌نویس میکنم. گفت نه دخترم حالا بگیرش. از اون معمولیا هم برات میخرم. حالا فعلا بنویس. خداییش هم خیلی روان هستند آدم حس نمیکند در حال کنده‌کاریست.

دوی شب نزدیک بود همسرم با تهدید و آجر خوابم کند که ساعت را برای پنج و نیم تنظیم کردم و خوابیدم. خودم میدانم استرس داشتم که نمیخوابیدم. صبح تا شش وول زدم توی رختخواب و بالاخره به جای هشت و ربع، نه و نیم رسیدم دانشگاه و دیدم کلاس اصلا تشکیل نشده :)) سه واحد پا در هوا داشتم. وصایای امام! که چون لیسانسم سراسری بوده و قبلا مستفیض نشدم الان باید بردارم. و دو واحد هم کارورزی. خانمی که کارهای گروه را انجام میدهد چهارشنبه و پنج‌شنبه نیست. رفتم پیش مسئول آموزش. گفتم آقای خ من شرایطم خاصه نمیتونم روز دیگه بیام راهمم دوره میشه این دو تا درسو برام بگیری؟ برای هیچ‌کس این کار را نکرده بود. اما برای من انجام داد. بچه‌ها میگفتند ما هم یه بالش میزاریم تو مانتومون کلاسامونو درست کنیم! این ترم خیلی بد کلاس داده بودند. واحد ارائه شده بود اما ظرفیت‌ها از لحظه اول پر بود. یا واحد را گرفته بودند جایی برای تشکیل کلاس نبود یا استادها را به میل خودشان تغییر داده بودند!

آقای خ گفت وصایا دوشنبه است میخوای؟ گفتم نهههه من واسه یه وصایا چجوری دوشنبه بیام؟ گفت یکی هست چهارشنبه است امتحانش با درس دیگه‌ای تو یه روز و یه ساعته! گفتم بگیر بابا چی کار کنم دیگه. 

کارورزی‌مان هم سه‌شنبه است توی بیمارستان ایران یا ایرانیان نمیدانم. آدرس کجاست؟ جاده مخصوص کرج :)) خیلی هم عالی. اولش حسابی ترسیدم چجوری برویم وسط بیابون؟ اما بعد بچه‌ها گفتند از ایستگاه چیتگر با تاکسی راحت میشود رفت.

سه‌شنبه‌ها را باید مرخصی بگیرم. البته تا دو ماه دیگر میروم مرخصی ابدی :))

این ترم استادهای خیلی بهتری داریم. ترم پیش را دوست نداشتم. استاد درس کارورزی و درس داروشناسی یکیست. روان‌پزشک است و دکترای روان‌شناسی سلامت هم دارد. تا به حال استاد روان‌پزشک نداشتم. کنجکاوم اطلاعات دارویی داشته باشم. جالب است که این ترم هم دارو دارم هم نورورسایکولوژی. همین وسط زاییدن، پزشک شدنم کم بود :)) کلی باید از حالا درس بخوانم.

درس جالب دیگری که داشتم آزمون‌های عینی و فرافکن است. استاد خانم پیری که عاشقش شدم. با دانشجو مثل انسان برخورد میکرد نه مثل میز و صندلی و اشیا :) آزمون‌ها خیلی جالبند. مخصوصا فرافکن‌ها که از محتوای ناهوشیار اطلاعات میدهند. علاقمندان به روان‌کاوی بیشتر دوستش دارند. به نظرم استادمان هم فرویدی بود. منم فرویدی‌ام!

برای درس جدیدی که میخواستم بردارم ارور شهریه میداد و باید صد تومن دیگر هم به حساب میریختم. سایت دانشگاه هم هنگ کرده بود. پول از حسابم کم میشد. اما توی سایت هنوز بدهکار بودم. آسانسور خراب بود و ده بار رفتم تا سایت که طبقه پایین است و آمدم. آخرسر هم نشد که نشد. پیام بانک آمد که صد تومن به حسابم برگشته. آقای خ گفت واحدو برات برداشتم اگر سریع‌تر و تو اولین فرصت پولشو نریزی خود به خود حذف میشه! دانشگاه آزاد تو روحت که صد تومنم نمیزاری بدهکار بمونیم :| تا قرون آخر از حلقوممون میکشه بیرون!

بوفه پلمپ بود! با توجه به بوهایی که از قسمت فست‌فودش می‌آمد یه نظر من هم باید بسته میشد! اما خب من همیشه چای و آب و بیسکوییت و از این جور چیزها میخریدم. که بی چای ماندیم. درست است که کیفم پر از خوراکی‌های مجاز بود اما نهار هم نداشتم و آب کرج هم شور است و من فقط یک بطری داشتم که زود تمام شد خلاصه خیلی گناه داشتم!! از هفته‌ی بعد مجهزتر میروم. سه‌شنبه که بروم خانه‌ی مامان، خودش مرا مجهز میفرستد!

خانواده درمانی آخرین کلاسم بود، درسی یک واحدی، که چهل‌وپنج دقیقه است. استاد گفت یک هفته درمیون میکنم با تایم طولانی‌تر. همین استاد دهانش باز نمیشد انگار :)) زبرلبی حرف میزد و من هم جای خوب گیرم نیامده بود! از هفته بعد مثل ترم‌های قبل و کاملا بچه مثبتانه میروم جلو. 

تاکسی سوار شدیم از دانشگاه تا مترو انقدر ترافیک بود که پوکیدم! آخر سر توی متروی کرج دراز کشیدم و پشتم گرفته و پاهایم قد خربزه شده بود! بچه‌ها گفتن تو بخواب ما هواتو داریم. خلاصه که روزمان مثل آقای همساده بود اما خیلی دوست داشتم. یکی از بچه‌ها میگفت بچت باهوشتر میشه انقدر فعالیتت زیاده!

پنج‌شنبه صبح با مامان و خاله ح رفتیم خیابان بهار؛ بیشتر برای دست‌گرمی! قیمت‌ها دستمان بیاید و ببینیم چی میخوایم و چی نمیخوایم. انقدر لباس خوشگل دیدم که متعجب مانده بودم این همه چیز خوشگل اینجا هست چرا توی فروشگاه‌های اینترنتی که تا الان نگاه میکردم نبود! واقعا متنوع و زیبا. مامان‌بزرگ آلما طاقت نیاورد و لباس عیدش را خرید. گفت یه دونه رو فعلا بخریم!

عصر هم رفتم دیدن نی‌نی تازه دنیا آمده رفیق. نمیدانم نوشته بودم اینجا؟ او هم دختردار شده. کوچولوی فندقی 3>

همه‌ی اکیپ دبیرستانمان جمع بودیم و من اصلا حس نمیکردم انقدر بزرگ شدیم؛ فکر میکردم هنوز زنگ تفریح است و ما توی مانتوهای بدرنگ و گشادمان لش کرده‌ایم کف زمین!

از در که رفتم تو همه تعجب کردند؛ یکی از بچه‌ها گفت بقیه‌ات کو؟ فک کردم الان که هفت و ماه و نیمی از در تو نمیای! انقدر همان روز و توی دانشگاه همه گفتند چقدر سرحالی و چقدر جمع و جوری ترسیدم چشم بخورم :))

واقعا هیچ‌چیز در زندگی حکم قطعی ندارد و خیلی وقت‌ها آینده قابل پیش‌بینی نیست. خودم هرگز فکر نمیکردم بارداری‌ام اینطور باشد. فکر میکردم قد خرس گیریزلی شوم. این هم یکی از بارهایی بود که فهمیدم برای هیچ‌چیز نباید حرص بیخودی خورد.

کنار داداشم روی مبل نشسته بودم و حرف میزدیم. تا داداش شروع میکرد حرف بزند، آلما خانوم چنان ورجه وورجه‌ای میکرد که داداشم با تعجب شکم در حال پرشم را نگاه میکرد! تا حرفش را قطع میکرد جوجویی هم ساکت میشد :)) من میگم این بچه تخسه یه چیزی میدونم که میگم :)

دلم برای بابایی مهربون یک ذره شده بود. دیشب که آمدم با ذوق گفت بیا یه کارتون گرفتم با هم ببینم. خیلی قشنگ بود.

  • یاسی ترین

نظرات (۱۵)

سلاممممممممم
شاد باشی
پاسخ:
سلام عزیزم 
ممنون :****
فدای مامان شکم گنده ی فعال :*********
پاسخ:
ای جان عزیزم خدا نکنه :-)
:***
یاسی یاسی یاسی مادر خواهر زاده ی من وقت ندارم پستتو بخونم تا الان چهارده دقیقه از برنامه عقبم زووووووووووودی برمیگردم از این به بعد باید شبا بیام نت که وقت داشته باشم ببببخشییییییییییییید 
مواظب خودت باش مادر خواهر زاده ی من:-D
 میخوام با ارامش پستاتو بخونم نه این شکلی!
±برنامه ریزی خر است:/
پاسخ:
ای جانم :-)
عزیزمممم خودتو ناراحت نکن شل بونمای :-) 
آورین آورین چقد منضبط :))

مادر خواهر زاده خدایی از کجات درآوردی '))))
منم ..........منم.......منم:)))
دو تایی که نه  !!! سه تایی می ریم مدرسه 
من از اون لیوان تاشوهای آبی برمی دارم و شما از اون قمقمه قرمزا 
پاسخ:
ای جانم ♥
آخیییی 
باوووشه ;-)
یاسی جون زودتر این چند تا واحدم پاس کن راحت شی گلم بعدا با بچه خیلی سخت می شه. به سلامتی امیدوارم که همیشه سلامت باشی عزیزم.
پاسخ:
آره به خاطر همین اصرار داشتم این ترم برمو یازده واحد آخرو تموم کنم. بعدا بچم گناه داده بزارمش برم دانشگاه.
ممنون گلم. مرسی :***
خب گفتم شاید شما افتخار ندی خواهر من باشی ولی زورم به الما میرسه اون در حال میشه خواهر زاده من و من میشم دایی/خاله:-D لذا شوما میشی مادر خواهر زاده ی من:-D خل و چلم نیستم:-D

مادر خواهر زاده ی من انقدر فعالیت داری مواظب خووووووودت و خواهر زادم باشیااااااااااا 
عاشق فیلم دیدنتونم من:-D چند سالتونه عمویی ها؟ :-D کارتووووون! 

±دوستان دبیرستان!چه خوب که باهمید:-)

مادر خواهر زاده ی من؟ چرا انقدر عزیز شدی برایم :_؟! 
±دانشگاه ازاد خر است:/ بچم هی پله بالا پایین کرده:-(
± مادر خواهر زاده جان؟ تو خونه که هستی مواظب خودت باش لااقل :-)

مکالمه تان با پدر نویسنده را من عااااشقمممم ها! منم خودکار خوب میخوام لامصب زبرا چه قدررررر گرون شده:/

پاسخ:
خواااااهشمندم عزیزدلم :* افتخاریست برایمان :-) خل و چلیتو عشق است. 

چشمممم مواظبم ;-) خعلی مواظبشم آخه کوچولوئه ^__^

واای من و همسرم عاشق کارتونیم. خیلی حال میده :)) شناسنامه یه زرایی درباره سنمون میزنه ما جدی نمیگیریم :))

آره خیلی خوش میگذره. هرچند من با این رفیق داستانها داشتم یه پست نوشته بودم. بلاگفا که بودم. فک کنم تو نخوندیش. به غیر از اون حسم که گاهی آزاردهنده است هنوز... بافیش عالیه

چون دل به دل راه داره عزبزمممم♥♥♥
تو خونه که استراحت مطلقیم :)) لش کامل روی مبل :))))

آخی... آره خیلی. اونوقت درست نیس من ابزار کار بابایی رو الکی مصرف کنم :-)

کارتون دیدنِ دو تایی خیلی می چسبه یاسی. فیلم هم همینطور؛ ولی کارتون خیلی کودک درون رو فعال می کنه

سال تحصیلی جدید مبارک ;)
پاسخ:
آره دقیقا :)
همش دوتایی ذوق میکنیم  اصلا این کارتوتا واسه بزرگترا لازم تره به نظرم

ممنون عزیزم :-)
  • آقای سر به هوا ...
  • همیشه این همسرها فداکارن :دی
    من عاشق بچه ام ^_^
    پاسخ:
    بعلهههه اون خودکارا انقدر واسش عزیزه که یه دونه به من بده فداکاری محسوب میشه :-)
    منظورتون خودکار بود؟

    ایشالا قسمت شما هم میشه یه روزی بابا بشی :-)
    وای یاسی وصایا سه واحدی؟ منم این ترم همراه تو مستفیض میشم با وصایا ولی واسه من یه واحده !:/

    استادشم نصیب گرگ بیابون نشه اینقدر فیس فیسو  و بد اخلاقه که نمیدونی از اینا که به نشیمنگاهش میگه دنبال من نیا بو میدی:/ دلم میخواست یقشو بگیرم بگم خااااااانوم چه خبره یه وصایا داری درس میدی اااا والا استاد  دکتر فارق التحصیل از مسکومون اینقدر چس نمیکنه خودشو:/ لااله الا الله ::|


    بعدشم اینکه دم اقاهه گرم یاسی نمیدونم پستمو خونده بودی یا نه بهمن پارسال بود واسه ثبت نام رفته بودیم بعد یه اقاهه بود اصن محل نمیداد چارتا پسر جلو من هی منتظر بودن اقاهه اصن نگاشونم نمیکرد پرونده هاشونو بگیره بعد پسرا رفتن کنار منصرف شدن از اون صف من شدم نفر اول بعد پسره گفت خانوم معطل نککن خودتو اصن محل نمیذاره منم پرو پرو گفتم یعنی که چی وظیفشه... بعد پرونده رو گرفتم جلو مرده قیافمو شبیه گربه شرک کردم گفتم آقاااااااااااااااااااااااا؟میشه اینو امضا کنین لطفااااااااااااااااااااا؟ هیچی دیه سه سوته حل شد قیافه پسرا اینجوری :|
    :)))))))))))))))


    خب دیع چی میخواسم بگمممممممممممممم


    یاسی من هیچ مطالعه ی مفیدی در مورد یونگ یا فروید نکردم اما کاملا غیر ارادی بعد از یه اشنایی در حد ویکی پدیا  از یونگ خوشم میاد به نظرت دلیل روانشناسیش چیه؟ :))) امیدی بهم هست؟:)))




    پاسخ:
    نه نه گلم یک واحد وصیت دو واحد کارورزی.  بیا قرار بزاریم با هم بخونیم اشکالامونو رفع کنیم :)))

    استادای این درسا معمولا تو برقن عزیزم. خدا به خیر کنه. یه جلسه رفته بچه ها میگن دو ساعت کامل و یک ریز افاضات گهربار داشتن. 
    دقیقا استادای خیلی باسواد منم خیلی اخلاقی ترن!


    آرهههه یادمه :)))) گربه چکمه پوش!!

    نه دیگه امیدی نبس باید بستری شی :)))
    خب یونگ یه مقدارم تریپاش عرفانیه. خیلی دلی با قضایا برخورد میکنه! منم خیلی یونگ دوست دارم. درسته با فروید اختلاف نظر دارن اما من نظر هردوشونو دوست دارم. 
    فروید که واقعا ستون روانشناسیه یونگ هم چیزایی گفته که واقعا نشون میده به نظر من نابغه بوده
    وای وای نکنه کامنتم ارسال نشددددد:((؟
    پاسخ:
    نههههه دونت ووری 
    همینجاست :-) 
    ببخشیدااااااااااا میگی لباس عید آدم دلش ضعف میکنه ببیندش خووووووووووو
    پاسخ:
    ای جانم ♥ 
    عزبزم عکس مناسب ندارم ازش. خودشم  خونه مامانه. 
    بعدترها که رسید دستم عکسشو میزارم
    خانوم یاسی ,من دلم برای همسر شما سوخت که یک بچه ی کوچک را حمایت میکند و مجبور است برایش فیلم کارتونی بخرد.
    امان از اینگونه خانومها.زندگی را چگونه مدیریت خواهند کرد,خدا میداند
    بعد انتظار لحظات گرم و پرشور دارید؟!هیچکس با بچه ها جز با نوازش صرف برخورد نمیکند.
    لطفا روشتان را تغییر دهید
    پاسخ:
    متشکرم که نظرتونو گفتین. کارتون دیدن ولی دلیل نمیشه که :/ خیلی آدم بزرگا کارتون میبینن. 
    اما این حسی که داشتید تقریبا درسته  من قبلا هم گفتم توی زنونگی کردن مشکل دارم و این مستقیم روی اون تاثیر میزاره شما درست میگی
    سلام یاسی جونم 
    خوشحالم که حال خودتو آلما جونی خوبه 

    ایشالا این ترم رو هم به سلامتی تموم کنی و خلاص 

    جونم برات بگه که ما هم درگیر این وصایاییم شدیددددددد

    من  کلاسام چهارشنبه و پنج شنبه است یهویی وسط روز سه شنبه  باید مرخصی بگیرم برم وصیت گوش کنم  (آیکون گریه زاری)

    و جالبتر اینکه تنها کلاسی بوده که هفته اول رسما تشکیل شده و حضورغیاب هم فرمودن ..........آهههههههههههههه

    فقط خوبی ارشد اینه که چشم بهم بزنی تمومه 
    پاسخ:
    سلام عزیزم
    ممنون :)

    ای وااااای چه داستانیه این وصایا :)))))))))

    آره واقعا دیگه چیزی نمونده :)
    :-)
    پاسخ:
    پس پیشنهادت کو؟!
    هوم؟؟؟؟؟
  • وقایع نگار
  • چه پست انرژیکی D:
    آدم ذوق مرگ میشه به خدا :))
    به خصوص اون آخرای پست که ورجه وورجه رو شرح دادی
    منی که بچه واسم موجود عجیبیه دلم غنج رفت یه لحظه :))
    پس منم اون پیشنهاد کارتونیو باید ببینم :X
    پاسخ:
    ای جونم :)
    این دخترک هر لحظه داره شگفت‌انگیزتر میشه! یه کارایی میکنه :)))
    الهیییی مگه میشه آدم دلش غنج نره؟!

    کارتونه رو ببین ینی عااااااااااالییییییییییی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">