یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

غرغرهای پراکنده

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۸ ب.ظ
شاید دنبال موقعیت مناسب برای نوشتن بودن منجر به ننوشتن شود! از این‌رو،‌ جمعه‌ی بی‌مزه‌ام را تقریبا با نوشتن این پست شروع میکنم. میگویم تقریبا؛ چون ساعت دوازده و نیم از خواب بیدار شدم و فقط برنج شسته‌ام و چای دم کرده‌ام. بعد هم دستم را زده‌ام زیر چانه و به خواب‌هایی که دیده‌ام فکر کرده‌ام و بعد با لیوانی چای پررنگ و بیسکوییت ساقه طلایی کرم‌دار نشسته‌ام پشت لپ‌تاپ. با خودم گفتم اولین فولدر موزیک را باز میکنم و هرچه که بود گوش میدهم. البته خیلی موقعیت ریسکی‌ای نبود! چون توی لپ‌تاپ همسر،‌ قطعا تتلو نیست. موقعیت‌ها میتواند با شجریان، شهرام ناظری، ابی و داریوش غیرقابل‌پیش‌بینی باشد. اما ظاهرا آلبوم نیلوفرانه افتخاری هم بوده! الان هم که دارم گوش میدهم خیلی محو صدا نیستم؛‌ از موسیقی و شعر بیشتر لذت میبرم. و اینکه یادم آمد چرا همسرم این آلبوم را دوست دارد؛‌ خیلی‌وقت پیش بهم گفته بود که یک بار که با خانواده‌اش میرفتند شمال؛‌ توی جاده چالوس پدرش این را گوش میداده.
بعضی از روزهای زندگی به‌شدت کسل‌کننده‌اند و کاریشان هم نمیشود کرد. مثلا اکثر جمعه‌ها. همسرم برای کارهای ساختمان جدید از صبح رفته کتابخانه و وقتی برگردد احتمالا حوصله هیچ برنامه‌ی دیگری ندارد. اگر هم خانه بود... اه چای‌ام سرد شد! آب جوش ریختم کله‌اش و کمی کمرنگ شد.
داشتم فکر میکردم من هر هفته غر میزنم و بعد یادم میرود! البته توی دلم غر میزنم. واقعیت این است که نه تنها همسرم موجود گوشه‌نشینی است،‌ من هم تنبلم. اینجا که آمدم دوستان زیادی پیدا نکردم. با همسر همه‌ی دوستان همسرم دوستم!‌ ولی صمیمی نشدم. حتی با یکی‌شان یک دوره باشگاه هم رفتم. یک بار دسته‌جمعی سفر رفتیم... اما خوب که فکر میکنم یادم می‌آید دقیقا از چه زمانی بیشتر رفتم توی خودم. اینکه هیچ‌وقت نتوانسته بودم با دوست‌های اینجا مثلا مثل دوست‌های قدیمی خودم که تهرانند باشم یک مسئله است و این‌همه تنهایی این روزهایم مسئله‌ای دیگر.
اعتراف میکنم که این روزها اینترنت هم به بی‌تحرکی‌ام دامن میزند. صبح‌ها که بیدار میشوم و موبایلم را از ایرپلین مود خارج میکنم،‌ سیل پیام‌هاست که از این‌ور و آن‌ور سرازیر میشود. توی کتابخانه که نشسته‌ام میخوانمشان. البته پیام‌هایی که بخواهند نکات زندگی یادم دهند نمیخوانم!‌ حوصله‌ام را سر میبرند. دوست ندارم اینهمه پند بشونم خب! پست‌های چس‌ناله هم که اصلا نمیخوانمشان. به همین خاطر است که لاینم را اصلا باز نمیکنم . مردم خل شده‌اند. از بچه دبیرستانی گرفته تا زن‌خانه‌دار و مرد پنجاه ساله و... همه در فراق چیزی مینالند؛‌ آنهم با زشت‌ترین ادبیات! باز اگر از لحاظ ادبی غنی بود میخواندم و احتمالا گریه هم میکردم!! یا نه حداقل نوشته‌ی خودشان بود! نه متنی سخیف و کپی شده... اغلب جوک‌ها برایم جالب‌ترند :))‌ بعد هم خبر گرفتن از دوستان مجازی. انگار گپ‌زدن جای حرف‌های واقعی را گرفته باشد.... بعد هم میروم اینستاگرام و عکس نگاه میکنم. این وسط‌ها هم که به وبلاگم سر میزنم. کامنت‌ها را جواب میدهم و حتی مثل گذشته نوشتنم نمی‌آید. بعد موبایل را آف میکنم و بعد از چند ساعت که دوباره برگشتم به همه‌چیز سر میزنم و... قرنی یک‌بار هم میروم فیسبوک. آنوقت میشود فهمید فلانکی ازدواج کرده و آن یکی نی‌نی دارد یا مثلا میشود فهمید فلانی رفته بوده سفر :))) پست‌های نالیدن‌هاشان را هم که رد کنم،‌ میرسم به دوستان هنرمند. اینها بهترند باز. اما خب گاهی هم مثلا بچه‌های تئاتری،‌ تبلیغ اجراهاشان را چنان توی گوش و چشمت فرو میکنند که میخواهی عق بزنی. با توجه به این که یکبار خر شدم و مثلا برای حمایت از دوستان برای اجراشان رفتم و برای اولین بار افتخار داشتم تئاتر فیزیکال ببینم. فقط فریاد زدند و خودشان را تا جایی که توان داشتند بلند کردند و کوبیدند زمین! جوری که میترسیدم استخوان‌هاشان بشکند. چنان عربده میزدند که آدم تعجب میکرد این صدا از آدم خارج میشود؟؟ خب حرف هم بزنی میگویند این یه چیزی داشت که تو نفهمیدی!!!
قبل‌ترها ذوق کیک پختن و دسر درست‌کردن داشتم ولی حالا که جوجو کوچولو شیرینی دوست ندارد،‌ حتی از تصور چیزهای شیرین هم بدم می‌آید. چون همسرم از این چیزها کم میخورد و قبلا هم یک برش کوچک او میخورد و باقی را خودم میخوردم :))) میدانم درست کنم محکومم خودم بخورمش!

نیم ساعت تنفس اعلام میکنم!

بروم نهار درست کنم. از همین تریبون از مخترع استامبولی کمال تشکر را دارم! گوجه و سیب‌زمینی و پیاز و برنج. آماده شونده در نیم‌ساعت :)

نیم ساعتمان خیلی بیشتر شد. همسرم دوباره رفت و من حالا با چای نبات و مهستی نشسته‌ام که بنویسم. قبل از هرچیز فکرم مشغول این است که چرا مهستی به نگو میگوید لگو؟! لگو تمومه عمر آشنایی لگو رسیده لحظه‌ی جدایی... قسم به اون خدایی که میپرستی دار و ندار این زن تو هستی...

از اینجا به بعد پستم شنبه صبح و توی کتابخانه نوشته میشود. دیروز نشد ادامه دهم...
اولش خیلی خونسرد گفت خب تو زن ددری‌ای هستی! از اونایی که هر روز باید ببریش بیرون دورش بدی. از اونایی که نمیشه بهش گفت هفته‌ی پیش بردمت بیرون!‌ چون اون هفته‌ی پیش بوده! برعکس من. من اگر یه بار برم جایی تفریح تا یه سال بسمه. 
بعد کم‌کم داشت عصبی میشد. البته من چیزی نگفته بودم. فقط در جوابش که گفت چرا این شکلی هستی؟‌ گفتم پرسیدن نداره؛ خودت میدونی کسلم و حوصله‌ام سر میره. شاید هم چون از راه که رسید یکسره رفت سراغ فلش که قسمت جدید سریالش را ببیند و بعد اظهار داشت من که میرم سراغ فلش و لپ‌تاپ و... حالت عوض میشه. اه! دوست ندارم این‌طور دیده شوم!‌ ولی چاره چیست که مثل همیشه آن‌طوری دیده میشوم که هستم. میترسم دوباره ریز‌ریز و نامحسوس بشوم همانی که قبلا بودم؛ همان وابسته و بیچاره‌ای که چشم دوخته به صورت همسرش تا ببیند چه خواهد شد. 
من هم گفتم واقعیت اینه که تو نه تنها تفریح دوست نداری بلکه بلد نیستی تفریح کنی بعدم گند میزنی به تفریح آدم! واقعیت است خب! همسر من استاد خراب کردن خوش‌گذرانیست!‌ به خودش هم گفته‌ام و قبول هم دارد. 
وقتی گفت من دو هفته برنامه‌ام رو برای تو به هم زدم رفتیم تهران عروسی از تعجب شاخ‌هایم زد بیرون. کلا همسرم گاهی حرف‌هایی میزند که سبزیجاتی مثل کرفس در نواحی خاصی از بدن رشد میکنند. گفتم دو هفته؟؟؟؟؟ منظورت دو روزه؟‌ تو که فرداش برگشتی! چرا جو میدی؟ بعدم تو گفتی خاله برای ما خیلی زحمت کشیده به خاطر اون میام عروسی پسرش :)) خیلی به خاطر من بود. گفت میدونی هر بار میام تهران ریتم زندگیم به هم میخوره :| بعدم هر بار این قضیه برام مسئله میشه؛ نکنه بوی سیگار میدم! اگه یه بار به روم بیارن قضیه تموم شه بهتره! بعدم من میخوابم. نمیخوام فک کنن من آدمیم که همش خوابم. هرچند اونا اصلا حرف نمیزنن و برخورداشون خیلی محترمانه است. خوب میمونم خونه‌ی خودم هرکار خواستم میکنم... استدلالاتش را که شنیدم از بس به نظرم عجیب بود ساکت شدم. کلافه و عصبی توی صورتم نگاه کرد و گفت من نه میخوام و نه دوست دارم دوتایی جایی بریم. قبلا هم اگر میرفتیم چون خونه نداشتیم! الان که داریم. اشکم ریخت و گفتم ولش کن. گفتم بابایی بلند شو یه دقه. گفت چیکار داری؟‌ گفتم پاشو دیگه. دستش را گرفتم و عقب‌عقب بردمش مثل اینکه داشتیم فیلم را میزدیم عقب! بعد گفتم سلااام خسته نباشی! او هم گرفت جریان چیست گفت سلااام خوبی؟‌نهار چی داریم :))) بعد هم رفت توی بالکن و سیگاری کشید و من میز نهار را چیدم. بعدتر بوسیدم و بغلم کرد و گفت میشه غصه‌ی چیزی رو نخوری؟ گفتم برام مهمی؛‌ اگر نبودی غرمو میزدم و میرفتم. مهم هم نبود چه احساسی پیدا میکنی. گفتم بهم برمیخوره نتونیم از پس این مشکل بربیایم... 
واقعا چه میشود کرد؟‌ واقعیت این است که همسر من به شدت بی‌هیجان است و درونگرا. من هم از آنهایی که هر روز میتوانم از فعالیت جدیدی استقبال کنم. من در اوج برون‌گرایی و او در منتهای درون‌گرایی. درست است که زندگی با او مرا خیلی ساکت و متفکر کرده. درست است که از بعد از ازدواجمان همسرم هم یاد گرفته بیشتر بخندد و گاهی از بعضی چیزها لذت ببرد! اما ما هنوز تیپ شخصیتی خودمان را داریم. نمیشود به زور کسی را عوض کرد و این یکی از غلط‌ترین تصورات در مورد ازدواج است. 
خیلی فکر کردم. دوست ندارم راه‌های دم‌دستی را انتخاب کنم. مثلا غر بزنم. یا فشار وارد کنم که وظیفته و باااااااید فلان کار و فلان کار را بکنی. یادم آمد هر روز آرام‌تر و در خود فرو رفته‌تر شده‌ام. من هم دارم خودم را بیش از حد در شرایطی خلاف ذاتم قرار میدهم. نمیدانم شاید راه‌حل این باشد که برنامه‌های بیشتری برای خودم بچینم و انرژی‌هایم را تخلیه کنم. خیلی تنبل و بی‌حوصله شدم. به هرچیزی فکر میکنم بعد از یک دقیقه میگویم بیخیال کی حال داره؟!
بالکن خانه‌ی جدیدمان توی ذهنم جایی بود که میتوانستیم کمی متنوع شویم. نیمکت خریدیم و گلدان. اما حالا هر روز هم که جارو کنی؛‌ انگار کل کویرهای ایران را منتقل کرده باشند به همان یک وجب، اصلا نمیشود نشست! کاش زودتر پاییز شود. شاید از این همه خاک راحت شدیم.
باز هم فکر خواهم کرد. دوست ندارم کم بیاورم. میدانم میتوانم از پس این ماجرا بربیایم. قطعا راه‌حلی جز دلخوری وجود دارد.
راستی چرا مهستی به نگو میگه لگو؟ :)))


  • یاسی ترین

نظرات (۲۰)

سلام یاسی جان اصلا فکر کنم دیروز روز غر زدن و بحث کردن برای همه خانمه بوده چون منم البت تلفنی با همسر مشاجره کرده  وحسابی از خجالت هم در اومدیم وعصر دعوامون تموم شد البته مثل همیشه ایشون روی حرف خودشون بودند و بنده سررتعظیم فرود اوردم .
پاسخ:
سلام گلم... ای بابا انگار جمعه‌ها روز بحثه :/ 
بعدم مسرت ازت دوره حساس شدی


نمیدونم اینا زنن یا ما؟! همش باید نازشونو کشید.
میدونم سخته‌ها ولی تلفنی خیلی وارد بحث باهاش نشو. بعدش خودت بیشتر عذاب میکشی. 
وای یاسی به قسمت مهستی که رسیدم هچین خلانه خندیدم که درو دیوار به عقلم شک کردند:))) از دست تو:))) میدونه مهستی عشوه ی خاصی تو ترانه هایش پیاده میکرد شاید این به خاطر همینه :)))

یاسی جونم اینکه شخصیت تو و همسرت اینقدر متفاوته مشکلی نیست... به نظر من همینقدر که تو روحیاتشو درک میکنی اوشون هم باید با دل تو راه بیاد خو-_- ولی خب حالا که وضع اینه تو سعی کن تفریحات و برنامه های خودت رو بچینی! کلاس های مختلف، نمایشگاه،پیاده روی ، وقت گذرونی با دوست... نمیدونم کلی از این دست فعالیتا
البته من خیلی مخالفم که زن وشوهر تفریحات و کلا دنیای 100% جدا داشته باشن اما حالا که همسرت اینطوره روحیاتش تو به فکر روحیه ی تو و نی نی باش!
اونم که دنیا بیاد کلی سرت شلوغ میشه و کلی تفریح مشترک با سیبت پیدا میکنی:)

راستی...سوال همیشگی...لگد میزنه؟:دی
پاسخ:
:)))))))))) خو واقعا چرا میگه لگو؟؟؟ تو برو یه بار دیگه گوشش کن!

آره یاس داشتم فکر میکردم نیس که من خیلی خودمو سرکوب کردم این تفاوتمون بیشتر به چشمم میاد. از سه‌شنبه ظهر که از سرکار میام خونه تا شنبه صبح محبوس میکنم خودمو.

بعلهههههههههه سیب کوچولو جدیدا داره بدجوووور لگد میزنه. باورم نمیشد یاس یه بار که دراز کشیده بودم تکوناشو با چشم دیدم :)
درکت میکنم یاسی... من و همسرم هم به ندرت می تونیم یک تفریح مشترک داشته باشیم. نمیدونم مشکل در کجاست؟ 

تو رو خدا این رمز رو بردار. برا چی هست؟
پاسخ:
منم نمیدونم مشکل از کجاست :(( ینی میفهمم از تفاوت زیاده ولی نمیدونم چطور میشه با این تفاوت کنار اومد :/ 

رمز :))) نمیدونم والا برا چیه؟ گفتم شاید مهم باشه!
سلام یاسی جانمان:-) با یاس رنگولی(یاسی نوشت) موافقم برنامه های خودتو بذار نمیدونم کدوم استانی ولی هر جایی چیزای خاص خودشو داره مثلا اگه شمالی برو دریاااااا اگه جنوبی بازم برو دررررریا اگه وسطایی برو قدم بزن اگه نمایش تیاتر سینما اینو رو دوس داری و دم دسته برو!اگه به هنر علاقه داری حتما برو اگرم به صخره قول دادی حتمااااا برو یوگا :دییییییییییی من خودم اگه جات بودم یه حیوون نگه میداشتم سرگرمم کنه:-)

ولی مراقب باش قبلش همسرت درکت کنه چون اگه حتی یه کوچولو خیلی کوچولو ته دلش ناراضی باشه ...حیفه رابطه قشنگتون میشه:-) 
پاسخ:
سلام گلم :)
هی هی نگو شمال که دلم میییییخواد :)
دقیقا وسطم! و نزدیک تهران. اینجا جز خاک چیزی نیست. بهترین کاری که میتونم بکنم اینه که به قولم عمل کنم. کلاس یوگا برم. و قدم بزنم. فک کنم هشت به بعد هوا طوری باشه که بشه قدم زد. میدونم انرژیم تخلیه بشه کمتر تفاوتمون به چشمم میاد.

به نظر من تنها حیوونی که از خونگی بودن راضی هست گربه است :) چون لشه میفهمی لششششششششش به معنی واقعی :)) خیلی دوست دارم پیشی ولی یکم کلا از حیوونا ترس دارم. 

اون از خداشه من سرم گرم بشه بهش گیر ندم :)) اما حرف شما بسیار سنجیده است باید مراقب بود :)
دختر و شوهر منم برگشتن شمال و من بشدت بی حوصله شدم . منم به کل به بیان نقل مکان کردم . خوشحال میشم همراهیتُ داشته باشم عزیزم 
پاسخ:
عزیزم تهنایی ینی :(
ای جانم خوب کار کردی کلا نقل مکان کردی

چشم گلم :×
:-(.ی عالمه ازینا
تو ددری هستی؟!من رو ببینه چی میگه.صبح ک چشمامو باز میکنم فکر میکنم عصر کجا برم.
تو چرا اینقدررر کوتاه میای آخه.هویت جدید بعد از ازدواج چقدر ؟
پاسخ:
جاااااااااااااانم بییییخیال روناک چرا یه عالمه از اونا؟؟؟ به دیافراگمت گلم :))))))))

تو فوق ددری هستی :)

خو چیکار کنم هانی؟‌ چوب تو یقه‌اش کنم؟
میدونی چیه؟‌اصلا اون بخوادم من نمیخوام باهاش تفریح کنم! بلد نیس خوش بگذرونه :))
خودت ک میدونی,من از تو یاد میگیرم ولی مثلا ی اعتراض بکن,شاید اون موقع گارد بگیره ولی تو خلوتش بهش فکر میکنه کمااینکه میگی تفریح باهاش دوست ندارم .
موضوع حله فدات
پاسخ:
خواهشمندم گلم. اوهوم میشه زیرپوستی اعتراض کرد!

خب این پست زیاد متاهلی بود در تخصص من نیست:-)
این روزا چس ناله های با ادبیات زشت درمورد من زیاد شده نمونش پست آخرم البته من زیاد تو این پیام رسانا نمیرم چیزی هم کپی پیست نمیکنم توش . دقت که میکنم میبینم بیشتر حرفامو نمیزنم فقط چس ناله هاشو میگم! الان برم خودمو با دمپایی بزنم شاید آدم شم:-)
منم یه زمانی ددری بودم اما در حال حاضر شکل عنکبوتم فقط منتظرم یه گوشه به من بدن برم توش تار بتنم!
برو هیات کوهنوردی استانتون عضو یه گروه شو کوه هم متفکرانه ست هم نیاز ددر رو رفع میکنه تازه گشادیسم رو هم درمان میکنه خیلی زیرپوستی ( یکی نیس همینو به خودم بگه! یکی... یکی ... یکی ... کجایی بیا اینا رو به من بگو)
پاسخ:
شما نظرات کارشناسانه اتو بده کی به کیه؟ ;-) مجرد متاهل نداره
پست تو کجا چس ناله بود؟؟؟؟؟؟ :))))) نزن خودتووووو 
ظاهرا چس ناله ندیدی!!! پایه شدم چن تا برات کپی کنم ببینی چقدر داغونه!

اگر ددری بودی بهت بگم این نیازت یه جا خفته  دوباره خفتت میکنه. جناس خفته و خفتت رو حال کردی :)))

یاااااخدا کوه ;-) 
ولی باهات موافقم. کوه آدمو قشنگ ری استارت میکنه. 

یکی رو صدا نکن :))) حالشو ببر هیسسسسس یواشکی !
  • و ما ادریک ما مریم؟
  • باید مثل من میشدی، بیش فعالی بزرگسالی( به گفته روانشناسمان)
    انقد سر هر چی هیجان داری و فوری شروعش میکنی و بعد دلسرد میشیو یهو هیجان یه کار دیگت میگره و...
    اون وقت اصلا حوصلت سر نمیرفت که بخوای بری بیرون.
    پاسخ:
    چه اختلال باحالی داری مریم خوش به حالت :))

    احتمالا مهستی به همون دلیلی که خان واسه رو میگه باسه نگو رو میگه لگو!
    هیچوقت نفهمیدم خان چرا واسه رو میگه باسه.
    چندتا سرگرمی برا خودت ردیف کن.چندتا پاتوق پیدا کن.فک کنم اینجوری حالت بهتر بشه.
    پاسخ:
    :)))))))
    شااااید 

    اوهوم. باید دست به کار شم وگرنه کار به جاهای باریک میکشه!
    نوشته هات رو که میخونم انقدر قشنگ / واضح هست که تا چند لحظه بجای نوشتن کامنت ، مبهوتم . منم ازونایی هستم که بیشتر اخلاق و منش شوهرم در من اثر کرده تا برعکسش . خب البته یه جورایی خوبه متل صبور بودن / قبل انجام کاری فکر کردن!! / بیخیال بودن و...  کلی نوشتم ولی بعد که دوباره خوندم دیدم بیشتر خودمو دارم توضیح میدم !!! بجای اینکه درباره نوشته هات نظر بگم !!!
    پاسخ:
    :-) چقدر عالی که صفات خوبشو گرفتی. 

    راحت باش گلم. نصف کامنت همیشه از تعریف از خودمونه. منم وقتی میخوام کامنت بزارم، ناخودآگاه میبینم دارم خودمو تو موضوعی که طرف نوشته توصیف میکنم. 
    سلام .خوبی ؟
    عروسه گلم خوبه؟هههههههه
    شوهرت خیلی درونگراس واقعا
    پاسخ:
    سلام آذر جون ممنون تو خوبی؟
    چقدر دخترم خواستگار داره!
    بدجوووور! سه بار تو خودش گره خورده :)))
    سلاممم
    نمیدونم این چه دردیه که ماخانوما اینقدررر منعطفیم وآقایون اینقدر سفتتت،همش ما باید اونوری شیم
    منم تازگیا تو فکرم برلی خودم یه سری تفریحات سالم جور کنم ووقتم رو پر کنم،کاش نزدیک هم بودیم یاسییی،کلی میشد برنامه بزاریم،
    آخرشم نشد ببینیم همو
    پاسخ:
    سلام عزیزم اوهوم :/ 

    واقعا کاش نزدیک بودی هلم میدادی سمت یه کاری!!
    دلم میخواست ببینمت که نشد :'( مهر که رفتم دانشگاه میام سمت شما. ایشالا بشه ببینمت :*
  • مامان محمدامین
  • عزیزمی یاسی جانم.غصه نخور.من که مطمئن م اکثرمردها اینطورین.همسرمنم دقیقا مثل همسرشماست.همش وقت بیاره سرش توکتاب باشه ونه ازش بخواهی جایی بره ونه کاری غیراز خوندن بکنه.اون سالهای بچه دار نشدنمون گاهی بااین خانه نشینی هاش به مرز جنونمیرسیدم.منم خودم رو با نت و....توشهر غریب سرگرم کردم.همیشه هم انگ ددری بودن بهم میخورد.چی میشد من طوفان به پاکنم وبیاد برای رضای دلم بریم بیرون اونم زورکی.جالب این بود برنامه های سفری که میریختم اگر در معیت مادروخواهرش بودیم خوب بود.اگر تنهایی میرفتیم میگفت اصلا خوش نگذشت....ودلم رو کباب میکرد.یکماه کامل درس میخوند واگر یک شب میهمانی شهرما میرفتیم میگفت وای کلی کار داشتم ها...واشک های من بیصدا جاری می شدند......اما حالا یک پسر ددری پایه دارم که همون صبح روزها ی تعطیل برنامه عصر رو بچینه وحتی اگر بابای تنبل کتابخوان ش هم دم به تله نده مادرش رو همراه ی کنه.جالب اینکه بیشتر برنامه های ددرش خونه فامیل منه وبه همسرم میگه:خونه فامیل مامان ادم کیف میکنه.....دیروز میگه مامان چقدر خوشحالم که توراننده ای وهرجا دلمون بخواد میریم......یاسی جون دخمل نازت که بیاد دیگه تموم میشه این بی حوصلگی ها.....بعد دست به یکی میشید ومیرید ددر.اوتوقت جناب همسر هی تو تنش کرفس سبز بشه تا شما برگردید
    پاسخ:
    چقدر جالب!!!!!!!
    چقدر همسرت شباهت داره به همسر من! به جز اون قسمت خواهر و مادرش که همسر من با اونا هم حال نمیکنه! 
    ممنون تجربه ات رو گفتی آدم احساس میکنه تنها نیس :-) 
    الهی بگردم تو هم خیلی ملایم و آرومی ♥

    جیگره پسرت :))) 

    سلااااام یاسی دادار ددور منننننننن :))))
     بله عزیزکم..همسر ما نیز هم چون می باشد...یعنی تررررر می زند به..تفریح..میهمانی...مرخصی..عروسی...عزا...و هررآنچه شما اااا به مخیله مبارکت تان برسد:))))
    از این رو ما گاهی با اتگ..گاهی باشلنگ آب..گاهی خشک شویی...لباس شویی...ذهن مصور گند اعصابی مان را شستشو می نماییم!
    اوه...بله یاسی عزیز...خش بو کننده ها خوب هستند....با این همه صفات ارزنده...مگر می شود این شوی را دوس نداشت...نههه...ایشان تاج سرمان هستند...ومحبوب دلللل :-*B-)
    خاطر جمع یاسی دومادت اخلاق مخلاق بیست...:-* اینقدر به دختر گلت خوش 
    بگذره....اگه میشه بهشون کتلت پزی رو اصاصی یاد بدین...:)))
    نیم ساعت هم شد تنفس...بیشتررر بنمای خانم یاسی....ای بابا چرا صدای گاز گازی میاد....
    دوست دارم یاسی گل گلابم..مراقب خودتون باشید:-*:-*:-*هر سه تای محترمB-)
     جای شما خالی...بسیار هوای ولایت خنکککک...بارونی.. ابری.....لحاف لازم هستیم..ازبس که سرده...
    ببخش...کامنت من مثل خودم قرو قاطیذهستش..  :-*:-*:-*
    اه...چاییت یخ کردا!!
    چای فقط تازه دم بنوش...اونم ترجیحا پنج دقیقه بعد از دم شدن...نشاططط آور هستش..اساسی:))

    اوم چقدر مسلسل وار حرف زدما::-X

    ا
    حال ما خوب است :)شما الان چطوری یاسی جون من..؟:-*عروس گلممم لگد میزنه؟ما عروس زبر و زرنگ دوس دارماااا!:)
    پاسخ:
    سلااااااااااام عزیزدل ♥ 
    قربونت برم با این کامنتای باحالت :-) 
    هومممم پس خیلی از آقایون اینگونه اند!


    آخ آخ اون هوای ناز ولایتتون نوش جان 
    میبوسمت :****

    هان راستی بلیییی لگد میزنه دم به دفیقه :-) 
    پس سرقولت بمون یاسی:-)


    حیوون دردسر داره برا جوجویی هم خوب نیس ولی حاااااااالی میده گربه:دیییی میفهمم لشه واقعن!!!


    قرررربان شما 
    پاسخ:
    چشم!

    :))))) 

    یعنی دیگه این آهنگ مهستی نمیتونه برا ضمون عاشقانه داشته باشه:)))))))))))))


    یاسی خاک میگیره؟هر روز بعد از ظهر تمیزش کن... فیلم زیاد نبین..اگه بتونی با همسرت قرار بذارین که هر روز فقط یه قسمت از سریال ...کلی وقت ازاد پیدا میشه...
    همسرت از شلوغی خوشش نمیاد؟ خب یار منم هینطوره..فوق العاده درون گرا... اما میشه مثلا صبحا که خلوته رفت بیرون و قدم زد! قرار بذارین زود پاشین برین پیاده روی نیم ساعت و بعدم نون بگیرین و بیاین خونه باهم صبونه بخورین و بعدش برین سر کار
    قرار بذار هفته ای یه روز یه غذای جدید امتحان کنی واسه پختن
    بگو مثلا میرم یوگا ، بعد یه دورش میرم شنا... بعدش شاید اصلا رقص عربی رو امتحان کردم!میدونی؟ خودت رو از روزمرگی خلاص کن... به هسرت بگو همه ی وقتت واسه خودت اما روزی یه ساعت ه تفریح دوتایی باب میل تو...بعدم بچه میادو دردسرای شیرینش و از کسالت درمیای خود به خود اما اگه کاری نکنی شاید اصلا خسته هم بشی از زحمت و فعالیت زیاد....
    روزاتو تنوع و هیجان انگیز کن مامان یاسی^_^



    +اییییییییییی جونممممممممم تکوناشششششششششو دیدی؟
    یاسی این عککسو ببین!
    http://uupload.ir/files/agcr_13258101375.jpg


    یعنی غش کردم واسش ! اول به نظرم خیلی ترسناک اومد اما برو تو بحرش! ای جان ای جان:))

    پاسخ:
    و من اینگونه گند میزنم به آهنگا :))) 
    میتونم آهنگای دیگه رو هم کم‌کم برات تحلیل کنم!

    ای جووونم مرسی یاس عزیزم که اینهمه پیشنهاد خوب بهم دادی دختر خوب :**

    رقص عربی؟ من؟ بییییییییییییییخیال!!! من راه رفتن عادیمم مشکل داره روزی چند بار انگشت کوچیکه پام میخوره تو دیوار :)))))) به جان خودم بچه گورخر راحت‌تر رقص یاد میگیره!

    بعد یه چی دیگه، فک کن... همسر من صب پاشه بیاد پیاده‌روی! تنها کار دو تایی که میشه کرد فیلم دیدنه :) اگرم سریال باشه زیرآبی میره کثاااافت :) نمیتونه تحمل کنه وقتی من نیستم میبینه

    باید تکون بدم به خودم یاس جان امیدوارم :)


    ای جووووونم این جوجو رو نگا!!! واقعیه؟؟؟ میشه؟؟؟
    یاسی جون خودت رو سرزنش نکن. بعضی وقتا ادم حق داره کسل و بی حوصله باشه یا دلش تنوع بخواد.
    به نظر من راه حل رو خودت میدونی و خوب بهش اشاره کردی. باید همسرت رو همینطور که هست بپذیری و برای خودت برنامه داشته باشی. اینطوری انرژی ت تخلیه میشه و سرحال به سمت همسرت میری.
    تازه چند ماه دیگه نی نی ت به دنیا میاد و کلی رنگ و دلخوشی میده به زندگی ت عزیزم
    پاسخ:
    ای جااانم تو از هر جای دنیا هم که باشی کامنت میزاری برام :*** امیدوارم خوش بگذره گلم

    آره... ممنون عزیزم
    :)
    مرررررسی یاسی جان!حل شد پس رمزه میاد خداروشکرررر
    پاسخ:
    قربونت عزیزم :***
    تو خود منی که داره حرفای منو مینویسه منتها تو یه شرایط دیگه...
    پاراگراف یکی مونده به آخر...!
    پاسخ:
    منم این حس نزدیکی رو دارم :-) 

    نظرت چیه راجع به پاراگراف یکی مونده به آخر متوجه نشدم؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">